سالها بعد دخترمون که آروم اومد بینمون خودشو جا کرد و نشست

سالها بعد دخترمون که آروم اومد بینمون خودشو جا کرد و نشست
با شیرین زبونیاش که خودش و برامون لوس کرد .
دستشو میزاره رو دستمو بهم میگه مادری این دستبند چرا همیشه توی دستاته!
منم نازش میکنم و بهت نگاه میکنم و به دستبندی که تموم زندگیم شده آروم دست میکشم.
دخترمون با چشمای خوشگلش اخم میکنه و میگه مامان بگو دیگه
منم میگم بهش این هدیه ی یه مردیه که تو تاریخ بالاتر از مجنون شد
مردی از دیار مردای غیور و سربلند.
شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدم.
مردی که به خاطر عشقش حاضر میشه از غرب ایران به شرق ایران سفر کند و جغرافیا برای حس کردن عشقش اهمیتی ندارد!
همون مرد رویاهام که سوپرایزم میکنه هر روز . همونی که بهم ثابت کرد آدمها میشه تغییر نکنن و عاشق بمونن.
ثابت کرد عشق وجود داره.... عشقی که نظامی گنجوی سالها پیش سرود...
حالا دخترمون ثمره ی عشقمون دستبند و از دستم باز میکنه و میاد تورو بوس میکنه و میگه بابایی خودمه دیگه .عشق منه...
دیدگاه ها (۳۹)

hatman like and fallow she zod tond sari mikhaym biad balaaa...

∆مست و لش چت و ولگردم∆ Πدرس و مشق و یهو ول کردمΠ # بهار :)

+++ نامه ای از پرورشگاه +++نمیدانم چرا بابا ندارم .چ...

:)

ازمایشگاه سرد

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۵

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط