پارت3
پارت3
بعد از تموم شدن جلسه و رفتن بقیه مایکی تو و سانزو و هایتانی ها رو نگه داشت.
دراکن:یه ماموریت فقط مخصوص شما چهارتا
مایکی: اولاً که اتفاق امروز رو نادیده میگیرم و بعد...
ریندو:کدوم اتفاق؟
دراکن و سانزو با خشم تمام به ریندو نگاه میکردن و تو هم با خجالت به زمین
مایکی:ا/ت مثل اما برای منه حواست باشه من دوباره آبجی کوچولوم رو از دست نمیدم ولی دوتا عضو از گنگ کم بشه برام مهم نیست
ران ریندو رو عقب کشید.
ریندو:درسته ببخشید رئیس...
سانزو گوشه لباست رو گرفت و تو رو یکم به سمت خودش کشید تا از هایتانیا دور شی و دراکن هم بین تو و ریندو وایساد
مایکی نفس عمیقی کشید و ادامه داد
مایکی:میخوام بفرستمتون یوکوهاما(چون شما چهارتا از اعضای تنجیکو بودید اهل یوکوهاما بودین و اونجا رو میشناختین)باید یه محموله الماس رو تحویل بگیرید حواستون به مافیا و پلیس باشه
همزمان:چشم
تعظیم کوتاهی کردید و رفتید سوار موتوراتون شدید و به سمت خلیج توکیو رفتید تا با کشتی به بندر یوکوهاما برید
هایتانی ها جلوی تو و سانزو تقریباً کنار تو حرکت میکرد
به اسکله که رسیدید عوارضیه موتور ها رو دادید و با موتور سوار کشتی شدید ولی از کشتی نقط دوتا اتاق دو نفره خالی و چون صبح میرسیدید باید استراحت میکردید.
قرار بود پسرا توی یه اتاق و تو توی یک اتاق باشی و هایتانیا سانزو رو راه ندادن
سانزو بدون هیچ حرفی رفت روی کشتی و کنار موتورش نشست و چشماش رو بست
دلت نیومد بزاری اونجا به خوابه پس رفتی دنبالش.
ا/ت:سا...سانزو اینجا سرد و خشکه...خب یعنی...منظور اینه که بیا توی اتاق به خواب...
سانزو یکی از چشماش رو باز کرد و بهت نگاهی کردی متوجه خجالت تو که احتمالا به خاطر این بود که کمتر با سانزو ارتباط برقرار میکنی شد لبخندی زد و سرش رو تکون داد
سانزو:جای من خوبه تو برو بخواب...
ا/ت:اینجا مناسب نیست اگه اینجا به خوابی سرما میخوری ، اصلا منم اینجا میخوابم.
سانزو با تعجب و چشمایی پر از خنده ی به زور کنترل شده بهت نگاه میکرد متوجه نگاهش شدی
ا/ت:چیز...نه...یعنی نه اینکه نگرانت باشما نه....فقط خب...من... چیزه...عممم
سانزو خندش گرفت لبخند صدا داری بهت زد و
سانزو:باشه بریم تو اتاق بخوابیم...
و همراه هم به اتاق رفتید.
بعد از تموم شدن جلسه و رفتن بقیه مایکی تو و سانزو و هایتانی ها رو نگه داشت.
دراکن:یه ماموریت فقط مخصوص شما چهارتا
مایکی: اولاً که اتفاق امروز رو نادیده میگیرم و بعد...
ریندو:کدوم اتفاق؟
دراکن و سانزو با خشم تمام به ریندو نگاه میکردن و تو هم با خجالت به زمین
مایکی:ا/ت مثل اما برای منه حواست باشه من دوباره آبجی کوچولوم رو از دست نمیدم ولی دوتا عضو از گنگ کم بشه برام مهم نیست
ران ریندو رو عقب کشید.
ریندو:درسته ببخشید رئیس...
سانزو گوشه لباست رو گرفت و تو رو یکم به سمت خودش کشید تا از هایتانیا دور شی و دراکن هم بین تو و ریندو وایساد
مایکی نفس عمیقی کشید و ادامه داد
مایکی:میخوام بفرستمتون یوکوهاما(چون شما چهارتا از اعضای تنجیکو بودید اهل یوکوهاما بودین و اونجا رو میشناختین)باید یه محموله الماس رو تحویل بگیرید حواستون به مافیا و پلیس باشه
همزمان:چشم
تعظیم کوتاهی کردید و رفتید سوار موتوراتون شدید و به سمت خلیج توکیو رفتید تا با کشتی به بندر یوکوهاما برید
هایتانی ها جلوی تو و سانزو تقریباً کنار تو حرکت میکرد
به اسکله که رسیدید عوارضیه موتور ها رو دادید و با موتور سوار کشتی شدید ولی از کشتی نقط دوتا اتاق دو نفره خالی و چون صبح میرسیدید باید استراحت میکردید.
قرار بود پسرا توی یه اتاق و تو توی یک اتاق باشی و هایتانیا سانزو رو راه ندادن
سانزو بدون هیچ حرفی رفت روی کشتی و کنار موتورش نشست و چشماش رو بست
دلت نیومد بزاری اونجا به خوابه پس رفتی دنبالش.
ا/ت:سا...سانزو اینجا سرد و خشکه...خب یعنی...منظور اینه که بیا توی اتاق به خواب...
سانزو یکی از چشماش رو باز کرد و بهت نگاهی کردی متوجه خجالت تو که احتمالا به خاطر این بود که کمتر با سانزو ارتباط برقرار میکنی شد لبخندی زد و سرش رو تکون داد
سانزو:جای من خوبه تو برو بخواب...
ا/ت:اینجا مناسب نیست اگه اینجا به خوابی سرما میخوری ، اصلا منم اینجا میخوابم.
سانزو با تعجب و چشمایی پر از خنده ی به زور کنترل شده بهت نگاه میکرد متوجه نگاهش شدی
ا/ت:چیز...نه...یعنی نه اینکه نگرانت باشما نه....فقط خب...من... چیزه...عممم
سانزو خندش گرفت لبخند صدا داری بهت زد و
سانزو:باشه بریم تو اتاق بخوابیم...
و همراه هم به اتاق رفتید.
۴.۹k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.