پارت ۲
پارت ۲
ویو رین
گوشیم زنگ خورد تاخواستم بدم ران گوشی رو ازم قاپید و جواب داد:
ناشناس: سلام رین!
ران: سلام من برادرشم و شما؟ (با لحن سرد)
ناشناس: س... سلام.. ا.. ا.. آقای... ها... هایتانی... م.... من.. دوست رین.. هستم. ب.... باجی.. کی.. کیسو.... که....
ویو نویسنده:
اما ران نتونست ادامه حرفش رو بشنوه چون رین گوشی رو ازش گرفت:
رین: سلام باجی
باجی: سلام..... چرا داداشت جواب داد؟!(با لحن ترسیده)
رین: با صدایی بلند که داداشاش بشنون گفت:
وقتی دادم دو هفته ظرفا رو خودشون بشورن میفهمن نباید به لوازم من دست بزنن
باجی : (تک خنده ای زد) اها ــ..... نگا رین ساعت پنج میام دنبالت باید بریم جلسه ... مایکی میخواد تو رو به عنوان عضو جدید معرفی کنه
رین: چیییییی؟
باجی: یواش بابا کر شدم فعلا
رین: فعلا
ویو رین:
بعد از اینکه قط کردم ریندو گف:
ریندو: کی بود؟
رین: دوستم
ران : مگه تو دوستم داری؟
رین: فعلا اره
ریندو : میخوای توضیح بدی؟
ویو نویسنده
رین کل ماجرای اشناییش با باجی و مایکی و عضو شدنش تو تومان رو برای داداشاش تعریف کرد (اگه میخوایین بدونین چی شده اخر داستان فلش بک میزنم بفهمین)
ران: اوک.... ولی هنو نفهمیدم..
ریندو: کی میفهمی که این بار دومت باشه؟
ران: هرهرهر
ران: ولی واقا میخوای دو هفته ظرفا رو بندازی به ماااا.( اشک تمساح)
رین: اره تا یاد بگیرین نباید به لوازم من دست بزنین مخصوصا گوشیم
ران.و ریندو: باشههههه
____________________________________
آآآآههههههه تمامید
دستم شکست یه حمایتی بکنید🥲🥺🥺🥺
ویو رین
گوشیم زنگ خورد تاخواستم بدم ران گوشی رو ازم قاپید و جواب داد:
ناشناس: سلام رین!
ران: سلام من برادرشم و شما؟ (با لحن سرد)
ناشناس: س... سلام.. ا.. ا.. آقای... ها... هایتانی... م.... من.. دوست رین.. هستم. ب.... باجی.. کی.. کیسو.... که....
ویو نویسنده:
اما ران نتونست ادامه حرفش رو بشنوه چون رین گوشی رو ازش گرفت:
رین: سلام باجی
باجی: سلام..... چرا داداشت جواب داد؟!(با لحن ترسیده)
رین: با صدایی بلند که داداشاش بشنون گفت:
وقتی دادم دو هفته ظرفا رو خودشون بشورن میفهمن نباید به لوازم من دست بزنن
باجی : (تک خنده ای زد) اها ــ..... نگا رین ساعت پنج میام دنبالت باید بریم جلسه ... مایکی میخواد تو رو به عنوان عضو جدید معرفی کنه
رین: چیییییی؟
باجی: یواش بابا کر شدم فعلا
رین: فعلا
ویو رین:
بعد از اینکه قط کردم ریندو گف:
ریندو: کی بود؟
رین: دوستم
ران : مگه تو دوستم داری؟
رین: فعلا اره
ریندو : میخوای توضیح بدی؟
ویو نویسنده
رین کل ماجرای اشناییش با باجی و مایکی و عضو شدنش تو تومان رو برای داداشاش تعریف کرد (اگه میخوایین بدونین چی شده اخر داستان فلش بک میزنم بفهمین)
ران: اوک.... ولی هنو نفهمیدم..
ریندو: کی میفهمی که این بار دومت باشه؟
ران: هرهرهر
ران: ولی واقا میخوای دو هفته ظرفا رو بندازی به ماااا.( اشک تمساح)
رین: اره تا یاد بگیرین نباید به لوازم من دست بزنین مخصوصا گوشیم
ران.و ریندو: باشههههه
____________________________________
آآآآههههههه تمامید
دستم شکست یه حمایتی بکنید🥲🥺🥺🥺
۳.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.