///××پرش زمانی ۵ روز بعد صبح ساعت ۶××///
///××پرش زمانی ۵ روز بعد صبح ساعت ۶××///
حسه نوازشه موهام بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم....انگاریونگی داشت حرف میزد...
یونگی:تو چجوری انقدر خوشگلی اخه...میدونی دیروزچقد ترسیدم واقعا از دستت بدم...خیلی خوبه که تو هستی...تمام دلخوشیم تو این اوضاع فقط تویی...حرفاش انقد ذوقیم میکرد...و پروانه تو دلم بال بال میزدن...قلبم اکلیلی شد از حرفاششش...اما صدام زد تا بیدار شم...
یونگی:ا.ت...چاگیا..مهربونم.
بیدارشو باید اماده شیم
ا.ت:اوهوم باشه
یونگی:زود باش من میرماماده شم
...یونگی از اتاق بیرون رف...منم از جام بلند شدم و بعد از یونگی رفتم دست و صورتمو شستم...رفتم تو اتاقه خودم و یه پیراهن سفید با همون دامن مشکی که خریدم پوشیدم... میدونم یونگی گفته بودفقط پیشه خودش بپوشمش...ولی حالا مگه چی میشه...لوازم ارایشی هایی که خریده بودن برداشتم و یه ارایش ملایمی کردم...ولی در اخر یه رژ قرمز زدم...یونگی از تو پذیرایی صدام زد...
یونگی:ا.ت...اماده ای؟(با صدای بلند)
ا.ت:اره امادم تو برو تو ماشین من میام
یونگی:باشه...شیرکاکائو و کوکی برات گذاشتم بخور بعد بیا...من میرم تو ماشین
وقتی یونگی از خونه رفت...کیفمو برداشتم و رفتم زود کوکی هارو با شیرکاکائو خوردم و از خونه خارج شدم و درو بستم...زود سواره ماشین شدم...کیفمو گذاشتم رو پاهام تا معلوم نشه اون دامنو پوشیدم...
لایک:۲۰
حسه نوازشه موهام بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم....انگاریونگی داشت حرف میزد...
یونگی:تو چجوری انقدر خوشگلی اخه...میدونی دیروزچقد ترسیدم واقعا از دستت بدم...خیلی خوبه که تو هستی...تمام دلخوشیم تو این اوضاع فقط تویی...حرفاش انقد ذوقیم میکرد...و پروانه تو دلم بال بال میزدن...قلبم اکلیلی شد از حرفاششش...اما صدام زد تا بیدار شم...
یونگی:ا.ت...چاگیا..مهربونم.
بیدارشو باید اماده شیم
ا.ت:اوهوم باشه
یونگی:زود باش من میرماماده شم
...یونگی از اتاق بیرون رف...منم از جام بلند شدم و بعد از یونگی رفتم دست و صورتمو شستم...رفتم تو اتاقه خودم و یه پیراهن سفید با همون دامن مشکی که خریدم پوشیدم... میدونم یونگی گفته بودفقط پیشه خودش بپوشمش...ولی حالا مگه چی میشه...لوازم ارایشی هایی که خریده بودن برداشتم و یه ارایش ملایمی کردم...ولی در اخر یه رژ قرمز زدم...یونگی از تو پذیرایی صدام زد...
یونگی:ا.ت...اماده ای؟(با صدای بلند)
ا.ت:اره امادم تو برو تو ماشین من میام
یونگی:باشه...شیرکاکائو و کوکی برات گذاشتم بخور بعد بیا...من میرم تو ماشین
وقتی یونگی از خونه رفت...کیفمو برداشتم و رفتم زود کوکی هارو با شیرکاکائو خوردم و از خونه خارج شدم و درو بستم...زود سواره ماشین شدم...کیفمو گذاشتم رو پاهام تا معلوم نشه اون دامنو پوشیدم...
لایک:۲۰
۱۱.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.