🖤فیک مافیایی شب پارت15🖤
🖤فیک مافیایی شب پارت15🖤
لینا: در رو باز کردم دیدم همدیگرو بغل کردن و خوابیدن
داشتم دیوونه میشدم
اروم در رو بستم و رفتم اتاقم...
کوک: وقتی در رو بست بلند شدم و پشتی هارو گذاشتم سر
جاش و خوابیدم..
رونا:چشمامو باز کردم دیدم کوک نیست رفتم دستشویی
و دست و صورتمو شستم
و ی لباس خونگی شیک پوشیدم
و رفتم پایین اما کوک نبود و خدمتکار گفت بریم صبحانه
بخوریم...
کوک کجاست ندیدمش؟
خدمه:ایشون اتاق کارشون
هستن الان صداشون میکنیم..
رونا:اهان باشه مرسی...
خدمه:خواهش میکنم
خانم جوان..
راوی: کوک و لینا هم اومدن پایین و صبحانه خوردن و کوک روبه لینا و رونا گفت...
کوک: امشب پدرم برای خوش امد گویی به لینا و معرفی
نامزد من مهمانی گرفته و همه
دعوتن..
رونا: باشه کوکی..
لینا: در رو باز کردم دیدم همدیگرو بغل کردن و خوابیدن
داشتم دیوونه میشدم
اروم در رو بستم و رفتم اتاقم...
کوک: وقتی در رو بست بلند شدم و پشتی هارو گذاشتم سر
جاش و خوابیدم..
رونا:چشمامو باز کردم دیدم کوک نیست رفتم دستشویی
و دست و صورتمو شستم
و ی لباس خونگی شیک پوشیدم
و رفتم پایین اما کوک نبود و خدمتکار گفت بریم صبحانه
بخوریم...
کوک کجاست ندیدمش؟
خدمه:ایشون اتاق کارشون
هستن الان صداشون میکنیم..
رونا:اهان باشه مرسی...
خدمه:خواهش میکنم
خانم جوان..
راوی: کوک و لینا هم اومدن پایین و صبحانه خوردن و کوک روبه لینا و رونا گفت...
کوک: امشب پدرم برای خوش امد گویی به لینا و معرفی
نامزد من مهمانی گرفته و همه
دعوتن..
رونا: باشه کوکی..
۲۲.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.