من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_18
جونگکوک منو گذشت روی تخت بعد خودش دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم خوابیدم از خستگی زیاد
صبح شد بیدار شدم دیدم که تو بغل جونگکوکم خودم رو کشیدم سمت دیگ و خوابیدم
ویو جونگکوک
گوشیم زنگ خورد به اسمش نگاه کردم دیدم تهیونگه
جونگکوک:الو تهیونگ چه خبر
تهیونگ: جونگکوک یه مهمونی دعوتی
جونگکوک:مهمونی کجاست؟
تهیونگ:عمارت جون وو
جونگکوک:باش پس منو ا/ت میریم خرید
تهیونگ:اوکی فقط ساعت 10 اونجا باش
جونگکوک:باش گوشی رو قطع کردم دیدم که ا/ت هنوز خوابه رفتم پیشش و یه بوسه رو گردنش گذاشتم و رفتم
ویو ا/ت
وقتی که جونگکوک گوشی رو قطع کرد اومد سمتم و یه بوسه رو گردنم گذاشت بعد از اتاق رفت منم بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم از اتاق رفتم بیرون دیدم جونگکوک صبحونه رو آماده کرده
جونگکوک:بیبی بیدار شدی بیا صبحونه بخور
ا/ت: جونگکوک کی بیدار شدی؟چرا منو بیدار نکردی!
جونگکوک:آخه انقدر ناز خوابیده بودی که دلم نمیومد بیدارت کنم
ات:....
جونگکوک:ا/ت برو آماده شو که بریم خرید
ا/ت:خرید واسه چی؟
جونگکوک:برو لباساتو بپوش تو راه برات توضیح میدم.
ا/ت:باش
در فروشگاه...
جونگکوک:ا/ت بریم اول برات لباس انتخاب کنم برای ا/ت یه لباس انتخاب کردم بهش دادم گفتم برو بپوشش
ا/ت:جونگکوک آخه این زیادی لختی من خجالت میکشم
جونگکوک: مهم نیست من دوست دارم تو این لباس رو بپوشی
ویو ا/ت
لباس رو از دست جونگکوک گرفتم رفتم اتاق پرو لباس رو پوشیدم اومدم بیرون
ویو جونگکوک
انقدر توی اون لباس زیباتر شده بود که محوش شدم
ا/ت: خب جونگکوک چطور شدم؟
جونگکوک:مثل ماه شدی
ا/ت:(لبخند)
باهم از فروشگاه اومدیم بیرون و به عمارت برگشتیم
ا/ت :جونگکوک من میرم آماده شم
جونگکوک:باش بیبی
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم لباسمو از توی کاور درآوردم . جلوی خودم گذاشتم و تو آیینه به خودم نگاه کردم
به نظرم اینقدر ها هم بد سلیقه نیست(خنده)
لباسمو پوشیدم و شروع کردم به آرایش کردن ( دوس نداشتم که آرایشم خیلی غلیظ باشه)که جونگکوک یهو اومد داخل یه جعبه دستش بود
جونگکوک:بیبی این برای توعه
ا/ت:ممنون جونگکوک(با خوشحالی)
جونگکوک:نمیخوای بازش کنی
ا/ت :اره حتما (جعبه رو ازش گرفتم و بازش کردم)
جونگکوک: ازش خوشت میاد؟
ا/ت:اره ممنون جونگکوک
جونگکوک:پس زودتر پات کن که بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم......
#part_18
جونگکوک منو گذشت روی تخت بعد خودش دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم خوابیدم از خستگی زیاد
صبح شد بیدار شدم دیدم که تو بغل جونگکوکم خودم رو کشیدم سمت دیگ و خوابیدم
ویو جونگکوک
گوشیم زنگ خورد به اسمش نگاه کردم دیدم تهیونگه
جونگکوک:الو تهیونگ چه خبر
تهیونگ: جونگکوک یه مهمونی دعوتی
جونگکوک:مهمونی کجاست؟
تهیونگ:عمارت جون وو
جونگکوک:باش پس منو ا/ت میریم خرید
تهیونگ:اوکی فقط ساعت 10 اونجا باش
جونگکوک:باش گوشی رو قطع کردم دیدم که ا/ت هنوز خوابه رفتم پیشش و یه بوسه رو گردنش گذاشتم و رفتم
ویو ا/ت
وقتی که جونگکوک گوشی رو قطع کرد اومد سمتم و یه بوسه رو گردنم گذاشت بعد از اتاق رفت منم بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم از اتاق رفتم بیرون دیدم جونگکوک صبحونه رو آماده کرده
جونگکوک:بیبی بیدار شدی بیا صبحونه بخور
ا/ت: جونگکوک کی بیدار شدی؟چرا منو بیدار نکردی!
جونگکوک:آخه انقدر ناز خوابیده بودی که دلم نمیومد بیدارت کنم
ات:....
جونگکوک:ا/ت برو آماده شو که بریم خرید
ا/ت:خرید واسه چی؟
جونگکوک:برو لباساتو بپوش تو راه برات توضیح میدم.
ا/ت:باش
در فروشگاه...
جونگکوک:ا/ت بریم اول برات لباس انتخاب کنم برای ا/ت یه لباس انتخاب کردم بهش دادم گفتم برو بپوشش
ا/ت:جونگکوک آخه این زیادی لختی من خجالت میکشم
جونگکوک: مهم نیست من دوست دارم تو این لباس رو بپوشی
ویو ا/ت
لباس رو از دست جونگکوک گرفتم رفتم اتاق پرو لباس رو پوشیدم اومدم بیرون
ویو جونگکوک
انقدر توی اون لباس زیباتر شده بود که محوش شدم
ا/ت: خب جونگکوک چطور شدم؟
جونگکوک:مثل ماه شدی
ا/ت:(لبخند)
باهم از فروشگاه اومدیم بیرون و به عمارت برگشتیم
ا/ت :جونگکوک من میرم آماده شم
جونگکوک:باش بیبی
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم لباسمو از توی کاور درآوردم . جلوی خودم گذاشتم و تو آیینه به خودم نگاه کردم
به نظرم اینقدر ها هم بد سلیقه نیست(خنده)
لباسمو پوشیدم و شروع کردم به آرایش کردن ( دوس نداشتم که آرایشم خیلی غلیظ باشه)که جونگکوک یهو اومد داخل یه جعبه دستش بود
جونگکوک:بیبی این برای توعه
ا/ت:ممنون جونگکوک(با خوشحالی)
جونگکوک:نمیخوای بازش کنی
ا/ت :اره حتما (جعبه رو ازش گرفتم و بازش کردم)
جونگکوک: ازش خوشت میاد؟
ا/ت:اره ممنون جونگکوک
جونگکوک:پس زودتر پات کن که بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم......
۴۰.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.