من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_16
ویو جونگکوک
لبام رو روی لبای ا/ت گذاشتم بعد از چند مین بعد دیدم که ا/ت نفس نفس میزنه لبام رو از لب ا/ت برداشتم
جونگکوک:ا/ت دوست ندارم که این لبا رو کس دیگه ببوسه
ا/ت: از این کار جونگکوک شوکه شده بودم نمیدونستم چه کار کنم ولی قلبم بدجوری تند تند میزد انگار واقعا عاشق جونگکوک شدم!
جونگکوک:ا/ت الانم بیا پایین که غذا بخوریم
ا/ت:باش وقتی که جونگکوک از اتاق رفت یه نفس عمیقی کشیدم و بعد رفتم پایین
سر میز تهیونگ و جونگکوک نشسته بودن
تهیونگ:عه ببین کی اومد
ا/ت:سلام تهیونگ
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت:اره
تهیونگ:ا/ت چرا لبات کبوده؟
ا/ت:واقعا
تهیونگ:جونگکوک چرا میخندی نکنه کار تو
جونگکوک: چی میگی تهیونگ
تهیونگ:آخه ا/ت تنش کبود بود نه لبش
جونگکوک:خب که چی؟
تهیونگ:هیچی بعدش با جونگکوک خنده کردن
در ذهن ا/ت... جونگکوک تو باعث شدی که تهیونگ بفهمه منم شب برات دارم
جونگکوک:تهیونگ باید به کارا برسیم
تهیونگ:باشه بریم
شب در عمارت جونگکوک
ویو ا/ت
خب الان فکر کنم که جونگکوک خسته شده بهتره که تلافی اون کارو بکنم
رفتم سمت اتاق جونگکوک در رو آروم باز کردم تا نفهمه
ا/ت:یاااا جونگکوک چیکار میکنی؟! جونگکوک:مگه چیه داخل اتاقم نباید راحت باشم
ا/ت:جونگکوک زود باش برو لباست رو بپوش وگرنه بد میبینی منم جلوی چشمامو گرفته بودم
جونگکوک:مثلا میخوای چیکار کنی کوچولو؟
ا/ت: چی چیو کوچولو پاشو برو ببینم
جونگکوک:بیبی میخوای امشب رو با هم باشیم؟
ا/ت: اول لباست رو بپوش تا چشمامو باز کنم بعدن
جونگکوک:..........
ا/ت:حرف نمیزنی؟
ویو ا/ت
صدای پاهاش داشت نزدیک میشد دستش رو روی دستام حس کردم که....
#part_16
ویو جونگکوک
لبام رو روی لبای ا/ت گذاشتم بعد از چند مین بعد دیدم که ا/ت نفس نفس میزنه لبام رو از لب ا/ت برداشتم
جونگکوک:ا/ت دوست ندارم که این لبا رو کس دیگه ببوسه
ا/ت: از این کار جونگکوک شوکه شده بودم نمیدونستم چه کار کنم ولی قلبم بدجوری تند تند میزد انگار واقعا عاشق جونگکوک شدم!
جونگکوک:ا/ت الانم بیا پایین که غذا بخوریم
ا/ت:باش وقتی که جونگکوک از اتاق رفت یه نفس عمیقی کشیدم و بعد رفتم پایین
سر میز تهیونگ و جونگکوک نشسته بودن
تهیونگ:عه ببین کی اومد
ا/ت:سلام تهیونگ
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت:اره
تهیونگ:ا/ت چرا لبات کبوده؟
ا/ت:واقعا
تهیونگ:جونگکوک چرا میخندی نکنه کار تو
جونگکوک: چی میگی تهیونگ
تهیونگ:آخه ا/ت تنش کبود بود نه لبش
جونگکوک:خب که چی؟
تهیونگ:هیچی بعدش با جونگکوک خنده کردن
در ذهن ا/ت... جونگکوک تو باعث شدی که تهیونگ بفهمه منم شب برات دارم
جونگکوک:تهیونگ باید به کارا برسیم
تهیونگ:باشه بریم
شب در عمارت جونگکوک
ویو ا/ت
خب الان فکر کنم که جونگکوک خسته شده بهتره که تلافی اون کارو بکنم
رفتم سمت اتاق جونگکوک در رو آروم باز کردم تا نفهمه
ا/ت:یاااا جونگکوک چیکار میکنی؟! جونگکوک:مگه چیه داخل اتاقم نباید راحت باشم
ا/ت:جونگکوک زود باش برو لباست رو بپوش وگرنه بد میبینی منم جلوی چشمامو گرفته بودم
جونگکوک:مثلا میخوای چیکار کنی کوچولو؟
ا/ت: چی چیو کوچولو پاشو برو ببینم
جونگکوک:بیبی میخوای امشب رو با هم باشیم؟
ا/ت: اول لباست رو بپوش تا چشمامو باز کنم بعدن
جونگکوک:..........
ا/ت:حرف نمیزنی؟
ویو ا/ت
صدای پاهاش داشت نزدیک میشد دستش رو روی دستام حس کردم که....
۳۶.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.