enmity in the shadows p⁷
«پارت هفتم؛مامور و مافیا»
زانوهاش رو بغل کرده بود و سرش رو به دیوار بتنی اتاق کوچیک تکیه داده بود،کی فکر میکرد کارش به اینجا بکشه؟ اون یه مامور کوفتی اینترپل بود و هیچجوره قرار نبود بهش تجاوز شه و گوشه ی اتاق سردش توی این عمارت بشینه و از شدت گریه سردرد بگیره!نگاهی بین اتاق چرخوند،همه خواب بودن و همین قلبش رو به در میاورد،هیچکسِ هیچکس نبود که فلیکس بره بغلش و انقدر به هوانگ هیونجین فاکی فحش بده و گریه کنه تا خالی شه. حتی کمر دردش هم باعث میشد یادش بیوفته اون اتفاق مزخرف هنوز ردشو روی بدنش داره،با گرفتن دستگیره ی در بلند شد و از اتاق بیرون رفت،حدود یک ساعت دیگه ساعت هفت میشد و تایم صبحونه بود و بهتر بود جای فکر صبحونه رو آماده کنه. پا توی آشپزخونه گذاشت و جیک رو دید که داره قهوه میریزه و زیرلب آهنگ میخونه و بدنش رو تکون میده.فلیکس لبخندی زد. و گفت:« سلام جیک!» جیک از جا پرید و اول با ترس بعد با شادی بهش نگاه کرد و گفت: «سلام هیونگ،چطوری؟» فلیکس فقط لبخند زد،به هیچ عنوان دوست نداشت به جیک دروغ بگه و اگه میگفت هم حالش خوبه دروغ محض بود! سمت یخچال رفت و درحالی که تخم مرف هارو بیرون میآورد از جیک پرسید:« این وقت صبح چرا بیداری؟» جیک ماگ قهوه رو به لبش نزدیک کرد و گفت:«بعد مهمونی کلا خوابم نبرد»فلیکس سری تکون داد و مشغول درست کردن صبحانه شد.
★★★
لینو برعکس جیسو و فلیکس که کلا هدف ماموریت رو فرامو کرده بودن خوب یادش بود که چرا اینجا بودن.توی اون دوهفته حسابی به اون مافیای ساده نزدیک شده بود و مدرک های خوبی بدست آورده بود؛هان جیسونگ یه مافیای احمق بود و لینو یه مامور باهوش!
درحالی که سر گربه رو نوازش میکرد گفت:« صاحبت زیادی احمقه...» و نیشخندی زد که صدایی از جا پروندش:« توی اتاق برادر من چیکار میکنی؟» لینو چرخید،یه پسر بود که طبق گفته های هان و چیزا دیگه میدونست اسمش سونگمینه و معمولا ماموریته. لینو با لبخند گفت:« آشپز و دوست هان» سونگمین ابرویی بالا انداخت و گفت:«معرفی نخواستم،اینجا چیکار میکنی؟» و لینو ایندفعه با لحنی خنثی گفت:«مراقب گربه های برادرتونم» سونگمین چشمی گردوند و گفت:« مگه نکفتی آشپزی؟ الان ده دقیقه به زمان صبحانه مونده و تو اینجا داری ول میچرخی!» لینو تازه نگاهی به ساعت کرد و گفت:«شت... شت شت!» و بدو از اتاق خارج شد و سونگمین با نیشخند بهش خیره شد و گفت:«بی مسئولیت احمق» .
لینو به سرعت سمت آشپزخونه دوید و وقتی رسید،فهمید جیسو نوناش و فلیکس ترتیبشو دادن و این فکر باعث شد بیخیال عرق سردش بشه و لبخندی از سر آسودگی بزنه.اولین کسی که متوجه حضورش شد لیسا بود و گفت:« لینویا!» لینو گفت:«سلام و صبح بخیر خدمت حضار گرامی!» هان از ته میز با چشم های اکلیلی بهش خیره شد و لینو لبخندی زد، هان فکر کرد این لبخند منظورش اینه که سلام و صبح بخیر،ولی منظور لینو اصلا این نبود،لبخندش فقط بخاطر این بود که لذت میبرد که یه آدم احمق اینجوری بهش اعتماد کرده و اونو دوستش میدونه.خب شاید اینکه لینو از همچین چیزی لذت میبرد یکم ترسناک بود ولی؛ کی اهمیت میداد؟!
درحالی که میخواست بره به فلیکس توی کشیدن صبحونه کمک کنه حواسش به مکالمه ی جیسو و چانگبین جلب شد:«نونا، واقعی لازم نیس-» جیسو گفت:«لازمه چانگبین،یک هفته اس هسچ خبری از چان نداریم و این تیو همچین محیطی یعنی دردسر! امروز میرم با خانم کیم صحبت میکنم اون قطعا میدونه و میتونه کمکمون کنه» لینو نیشخندی زد،ورژن فداکار نوناش دوباره فعال شده بود و تصمیم گرفته بود به هر احمقی که توی زندگیش حتی بهش سلام کرده هم کمک کنه! درحالی که یکم قهوه برای خودش میریخت زیرلب گفت:« مامور بازرسی زمانکاری خودش نیومده صبحونه کوفت کنه که!» و همونموقع سونگمین با یه عینک روی موهاش وارد شد و هان. دوید و بغلش کرد و گفت:« سونگمو!» سونگمین با لبخند محوی گفت:«سلام هیونگ» و یه فکر بود که توی ذهن سه مامور جولان داد:« مافیاها زیادی هپی هپی و فال این لاو عن!»
زانوهاش رو بغل کرده بود و سرش رو به دیوار بتنی اتاق کوچیک تکیه داده بود،کی فکر میکرد کارش به اینجا بکشه؟ اون یه مامور کوفتی اینترپل بود و هیچجوره قرار نبود بهش تجاوز شه و گوشه ی اتاق سردش توی این عمارت بشینه و از شدت گریه سردرد بگیره!نگاهی بین اتاق چرخوند،همه خواب بودن و همین قلبش رو به در میاورد،هیچکسِ هیچکس نبود که فلیکس بره بغلش و انقدر به هوانگ هیونجین فاکی فحش بده و گریه کنه تا خالی شه. حتی کمر دردش هم باعث میشد یادش بیوفته اون اتفاق مزخرف هنوز ردشو روی بدنش داره،با گرفتن دستگیره ی در بلند شد و از اتاق بیرون رفت،حدود یک ساعت دیگه ساعت هفت میشد و تایم صبحونه بود و بهتر بود جای فکر صبحونه رو آماده کنه. پا توی آشپزخونه گذاشت و جیک رو دید که داره قهوه میریزه و زیرلب آهنگ میخونه و بدنش رو تکون میده.فلیکس لبخندی زد. و گفت:« سلام جیک!» جیک از جا پرید و اول با ترس بعد با شادی بهش نگاه کرد و گفت: «سلام هیونگ،چطوری؟» فلیکس فقط لبخند زد،به هیچ عنوان دوست نداشت به جیک دروغ بگه و اگه میگفت هم حالش خوبه دروغ محض بود! سمت یخچال رفت و درحالی که تخم مرف هارو بیرون میآورد از جیک پرسید:« این وقت صبح چرا بیداری؟» جیک ماگ قهوه رو به لبش نزدیک کرد و گفت:«بعد مهمونی کلا خوابم نبرد»فلیکس سری تکون داد و مشغول درست کردن صبحانه شد.
★★★
لینو برعکس جیسو و فلیکس که کلا هدف ماموریت رو فرامو کرده بودن خوب یادش بود که چرا اینجا بودن.توی اون دوهفته حسابی به اون مافیای ساده نزدیک شده بود و مدرک های خوبی بدست آورده بود؛هان جیسونگ یه مافیای احمق بود و لینو یه مامور باهوش!
درحالی که سر گربه رو نوازش میکرد گفت:« صاحبت زیادی احمقه...» و نیشخندی زد که صدایی از جا پروندش:« توی اتاق برادر من چیکار میکنی؟» لینو چرخید،یه پسر بود که طبق گفته های هان و چیزا دیگه میدونست اسمش سونگمینه و معمولا ماموریته. لینو با لبخند گفت:« آشپز و دوست هان» سونگمین ابرویی بالا انداخت و گفت:«معرفی نخواستم،اینجا چیکار میکنی؟» و لینو ایندفعه با لحنی خنثی گفت:«مراقب گربه های برادرتونم» سونگمین چشمی گردوند و گفت:« مگه نکفتی آشپزی؟ الان ده دقیقه به زمان صبحانه مونده و تو اینجا داری ول میچرخی!» لینو تازه نگاهی به ساعت کرد و گفت:«شت... شت شت!» و بدو از اتاق خارج شد و سونگمین با نیشخند بهش خیره شد و گفت:«بی مسئولیت احمق» .
لینو به سرعت سمت آشپزخونه دوید و وقتی رسید،فهمید جیسو نوناش و فلیکس ترتیبشو دادن و این فکر باعث شد بیخیال عرق سردش بشه و لبخندی از سر آسودگی بزنه.اولین کسی که متوجه حضورش شد لیسا بود و گفت:« لینویا!» لینو گفت:«سلام و صبح بخیر خدمت حضار گرامی!» هان از ته میز با چشم های اکلیلی بهش خیره شد و لینو لبخندی زد، هان فکر کرد این لبخند منظورش اینه که سلام و صبح بخیر،ولی منظور لینو اصلا این نبود،لبخندش فقط بخاطر این بود که لذت میبرد که یه آدم احمق اینجوری بهش اعتماد کرده و اونو دوستش میدونه.خب شاید اینکه لینو از همچین چیزی لذت میبرد یکم ترسناک بود ولی؛ کی اهمیت میداد؟!
درحالی که میخواست بره به فلیکس توی کشیدن صبحونه کمک کنه حواسش به مکالمه ی جیسو و چانگبین جلب شد:«نونا، واقعی لازم نیس-» جیسو گفت:«لازمه چانگبین،یک هفته اس هسچ خبری از چان نداریم و این تیو همچین محیطی یعنی دردسر! امروز میرم با خانم کیم صحبت میکنم اون قطعا میدونه و میتونه کمکمون کنه» لینو نیشخندی زد،ورژن فداکار نوناش دوباره فعال شده بود و تصمیم گرفته بود به هر احمقی که توی زندگیش حتی بهش سلام کرده هم کمک کنه! درحالی که یکم قهوه برای خودش میریخت زیرلب گفت:« مامور بازرسی زمانکاری خودش نیومده صبحونه کوفت کنه که!» و همونموقع سونگمین با یه عینک روی موهاش وارد شد و هان. دوید و بغلش کرد و گفت:« سونگمو!» سونگمین با لبخند محوی گفت:«سلام هیونگ» و یه فکر بود که توی ذهن سه مامور جولان داد:« مافیاها زیادی هپی هپی و فال این لاو عن!»
- ۲.۴k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط