🍷پارت 39🍷
🍷پارت 39🍷
"میسو"
"معلوم هست چی داری میگی؟ میگم ولم کن"
"وقتی اینطوری التماس میکنی خیلی خواستنی میشی"
دیگه اشکم داشت درمیومد اصلا راضی نبودم
اصلا...
"خواهش میکنم"
تمام التماسمو ریختم تو چشمام و بهش زل زدم مستقیم به چشماش تا شاید رام شه شاید...
بی حس فقط نگام میکرد یهو سرشو اورد پایین و گردنمو گاز گرفت که از درد جیغ زدم
با برخورد لبش به پوست گردنم مورمورم شد و لرزیدم
اشکام شروع کردن به ریختن، چشامو بسته بودم و سعی میمردم گریه نکنم
اما بی فایده بود
دستام ازاد شد
چشامو باز کردم که دیدم داره نگام میکنه
زبونش گوشه لبش بود، سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون اما از پله ها سریع رفتم بالا و رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت و از ته دل گریه کردم
دستمو محکم کشیدم رو گردنم تا اون حس مضخرف از بین بره اما بیشتر تیر میکشید و اون صحنه کوفتی رو به رخم میکشید
هر چی گریه میکردم فایده نداشت چون بیشتر اشکم درمیومد
بلند شدم رفتم جلو ایینه قدی ای که تو اتاق بود
به گردنم نگاه کردم قرمز بود و علامت دندوناش مونده بود
با اشک انگشتمو کشیدم روش که سوخت با یاداوری اون صحنه گر گرفتم و قلبم گرفت
همونجا نشستم رو زمین و دستمو گرفتم جلو دهنم
تا صوام در نیاد تا بیشتر از این تحقیر نشم
سرم درد میکرد، قلبم درد میکرد، دستم درد میکرد، گردنم میسوخت
راست میگفت اون شکنجه گره یه شکنجه گره بیرحم که سرنوشت مسخره من اونو انداخت جلوم
کاش هیچوقت نمیدمش کاش هیچوقت درگیرش نمیشدم...
موهامو گرفتم و کشیدم
خفه شو میسو خفه شو
کاش مرده بودی اونوقت انقدر نمیگفتی کاش...
پشتی که رو تخت بود برداشتم و توش داد زدم
انقدر داد زدم که گلوم میسوخت اما مهم نبود
نه اهمیت داشت؟ نه
تا شب تو اتاق موندم و اصلا بیرون نرفتم، اونم اصلا نیومد سراغم
البته بهتر که نیومد
چون میدید که چقدر ضعیفم
پوزخند زدم، کجایی دختر معلومه که میدونه اگه ضعیف نبودی ترو میدزدید؟ زندانیت میکرد؟ شکنجت میکرد؟ مجبورت میکرد خونرو تمیز کنی؟
معلومه که نه، پس میدونه وخیلی خوبم میدونه و دست گذاشته رو ضعفام
به لباس تنم نگاه کردم و با تنفر اخم کردم
بوی اون لعنتی و میداد توش احساس خفگی میکردم اون با این کارش فقط میخواست تحقیرم کنه، اونروز که جلوش بودم بهم گفت حتی اگه لختم باشم بهم نگاه نمیکنه
اونوقت امروز...
لایک یادتون نره خووشگلاا😍💖💖😘
"میسو"
"معلوم هست چی داری میگی؟ میگم ولم کن"
"وقتی اینطوری التماس میکنی خیلی خواستنی میشی"
دیگه اشکم داشت درمیومد اصلا راضی نبودم
اصلا...
"خواهش میکنم"
تمام التماسمو ریختم تو چشمام و بهش زل زدم مستقیم به چشماش تا شاید رام شه شاید...
بی حس فقط نگام میکرد یهو سرشو اورد پایین و گردنمو گاز گرفت که از درد جیغ زدم
با برخورد لبش به پوست گردنم مورمورم شد و لرزیدم
اشکام شروع کردن به ریختن، چشامو بسته بودم و سعی میمردم گریه نکنم
اما بی فایده بود
دستام ازاد شد
چشامو باز کردم که دیدم داره نگام میکنه
زبونش گوشه لبش بود، سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون اما از پله ها سریع رفتم بالا و رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت و از ته دل گریه کردم
دستمو محکم کشیدم رو گردنم تا اون حس مضخرف از بین بره اما بیشتر تیر میکشید و اون صحنه کوفتی رو به رخم میکشید
هر چی گریه میکردم فایده نداشت چون بیشتر اشکم درمیومد
بلند شدم رفتم جلو ایینه قدی ای که تو اتاق بود
به گردنم نگاه کردم قرمز بود و علامت دندوناش مونده بود
با اشک انگشتمو کشیدم روش که سوخت با یاداوری اون صحنه گر گرفتم و قلبم گرفت
همونجا نشستم رو زمین و دستمو گرفتم جلو دهنم
تا صوام در نیاد تا بیشتر از این تحقیر نشم
سرم درد میکرد، قلبم درد میکرد، دستم درد میکرد، گردنم میسوخت
راست میگفت اون شکنجه گره یه شکنجه گره بیرحم که سرنوشت مسخره من اونو انداخت جلوم
کاش هیچوقت نمیدمش کاش هیچوقت درگیرش نمیشدم...
موهامو گرفتم و کشیدم
خفه شو میسو خفه شو
کاش مرده بودی اونوقت انقدر نمیگفتی کاش...
پشتی که رو تخت بود برداشتم و توش داد زدم
انقدر داد زدم که گلوم میسوخت اما مهم نبود
نه اهمیت داشت؟ نه
تا شب تو اتاق موندم و اصلا بیرون نرفتم، اونم اصلا نیومد سراغم
البته بهتر که نیومد
چون میدید که چقدر ضعیفم
پوزخند زدم، کجایی دختر معلومه که میدونه اگه ضعیف نبودی ترو میدزدید؟ زندانیت میکرد؟ شکنجت میکرد؟ مجبورت میکرد خونرو تمیز کنی؟
معلومه که نه، پس میدونه وخیلی خوبم میدونه و دست گذاشته رو ضعفام
به لباس تنم نگاه کردم و با تنفر اخم کردم
بوی اون لعنتی و میداد توش احساس خفگی میکردم اون با این کارش فقط میخواست تحقیرم کنه، اونروز که جلوش بودم بهم گفت حتی اگه لختم باشم بهم نگاه نمیکنه
اونوقت امروز...
لایک یادتون نره خووشگلاا😍💖💖😘
۴۹.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.