فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part²⁶
_چند روز بعد_
قدم های آرومی در محوطه موزه برمیداشت و با دقت به تابلو های نقاشی نگاه میکرد
توجهش به تابلوی جلب شد
روبهروی تابلو ایستاد و به جزئیات نقاشی نگاه کرد
پیرمردی کنار دختر ایستاد و با لحن گرم صحبت کرد
" نقاشی قشنگیه "
نگاهش از تابلو گرفت و به چهرهی چین و چروک پیرمرد داد
" هنرمند خلاقی بوده ، مگه نه؟ (لبخند) "
متقابل پیرمرد لبخند زد و مانند خودش با لحن گرم جوابشو داد
" همینطوره ، ذهن خلاقی داشته "a.t
" تنها به نظر میرسی! "
" ترجیح میدم اینجور مکان ها رو تنها بیام ، راحتر میتونم نگاه کنم "a.t
" منم همینطور ، این جور جا ها رو باید تنها امد تا حواست پرت نشه "
" درسته "a.t
" امروز وقتتون خالیه؟! "
" بله ، چطور؟ "a.t
" از وقت گذر روندن با همچین آدمای لذت میبرم ، اگه مایل باشید بریم یه چیزی بخوریم! (لبخند) "
لبخند گرمی روی لب های دختر جا گرفت
" حتما "a.t
_کافه_
روبهروی هم نشسته بودن و دختر سرگرم گفت و گو با پیرمرد بود
پیرمرد حسابی از معاشرت با دختر جوان راضی بود
با لبخندی بر روی لب به دختر نگاه میکرد
به اجزاری صورت دختر
به چهرهی زیبا ، بی نقص و دوست داشتنیش
مجذوب چهرهاَش شده ولی از همه مهمتر اخلاق خوبش بود که جذب کننده بود
بعد از ساعت ها وقت گذرون با هم وقت خدافظی رسید
" میری خونه؟ "
" بله "a.t
" میخوای برسونمت؟ "
" نه ممنون با ماشین آمدم "a.t
" آهان که اینطور "
" از آشنایی باهاتون خوشبخت شدم "a.t
" منم همینطور دخترم "
کارتی از جیب کتش بیرون آورد و جلوی دختر گرفت
کارت گرفت و به نوشته های روش نگاه کرد
" کیم چانسونگ "
" شماره ام روی کارت هست خوشحال میشم دوباره ببینمت "
" بله حتما "a.t
" شغلت چیه؟ "
" من وکیل ام جناب "a.t
کارتش بیرون آورد و جلوی پیرمرد گرفت
" اینم کارتمه "a.t
کارت ازش گرفت و نوشته روش خوند
" کیم ا.ت ، چه اسم قشنگی "
" شما لطف دارید "a.t
" پس اگه دیدی بهت زنگ زدن غافلگیر نشو "
" (خنده کوچیک ) باش "a.t
" تا دیدار دیگه خدافظ دخترم ، مواظب خودت باش "
" شما همینطور "a.t
part²⁶
_چند روز بعد_
قدم های آرومی در محوطه موزه برمیداشت و با دقت به تابلو های نقاشی نگاه میکرد
توجهش به تابلوی جلب شد
روبهروی تابلو ایستاد و به جزئیات نقاشی نگاه کرد
پیرمردی کنار دختر ایستاد و با لحن گرم صحبت کرد
" نقاشی قشنگیه "
نگاهش از تابلو گرفت و به چهرهی چین و چروک پیرمرد داد
" هنرمند خلاقی بوده ، مگه نه؟ (لبخند) "
متقابل پیرمرد لبخند زد و مانند خودش با لحن گرم جوابشو داد
" همینطوره ، ذهن خلاقی داشته "a.t
" تنها به نظر میرسی! "
" ترجیح میدم اینجور مکان ها رو تنها بیام ، راحتر میتونم نگاه کنم "a.t
" منم همینطور ، این جور جا ها رو باید تنها امد تا حواست پرت نشه "
" درسته "a.t
" امروز وقتتون خالیه؟! "
" بله ، چطور؟ "a.t
" از وقت گذر روندن با همچین آدمای لذت میبرم ، اگه مایل باشید بریم یه چیزی بخوریم! (لبخند) "
لبخند گرمی روی لب های دختر جا گرفت
" حتما "a.t
_کافه_
روبهروی هم نشسته بودن و دختر سرگرم گفت و گو با پیرمرد بود
پیرمرد حسابی از معاشرت با دختر جوان راضی بود
با لبخندی بر روی لب به دختر نگاه میکرد
به اجزاری صورت دختر
به چهرهی زیبا ، بی نقص و دوست داشتنیش
مجذوب چهرهاَش شده ولی از همه مهمتر اخلاق خوبش بود که جذب کننده بود
بعد از ساعت ها وقت گذرون با هم وقت خدافظی رسید
" میری خونه؟ "
" بله "a.t
" میخوای برسونمت؟ "
" نه ممنون با ماشین آمدم "a.t
" آهان که اینطور "
" از آشنایی باهاتون خوشبخت شدم "a.t
" منم همینطور دخترم "
کارتی از جیب کتش بیرون آورد و جلوی دختر گرفت
کارت گرفت و به نوشته های روش نگاه کرد
" کیم چانسونگ "
" شماره ام روی کارت هست خوشحال میشم دوباره ببینمت "
" بله حتما "a.t
" شغلت چیه؟ "
" من وکیل ام جناب "a.t
کارتش بیرون آورد و جلوی پیرمرد گرفت
" اینم کارتمه "a.t
کارت ازش گرفت و نوشته روش خوند
" کیم ا.ت ، چه اسم قشنگی "
" شما لطف دارید "a.t
" پس اگه دیدی بهت زنگ زدن غافلگیر نشو "
" (خنده کوچیک ) باش "a.t
" تا دیدار دیگه خدافظ دخترم ، مواظب خودت باش "
" شما همینطور "a.t
۸.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.