خالی تر از سکوتم از ناسروده سرشار

خالی تر از سکوتم ، از ناسروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار....
دیدگاه ها (۶)

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــ...

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند... بگذرد از ه...

یک روزی که خوشحال تر بودمیک نقاشی از پاییز میگذارم ،که یادم ...

تنها باد***سایه شدم و صدا کردم کو مرز پریدن ها دیدن ها ؟ کو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط