مار از پونه من از مار بدم میآید

مار از پونه، من از مار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید
 
هم ازین هرزه علف‌های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می‌آید
 
کاش می‌شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این‌همه دیوار بدم می‌آید
 
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می‌آید
 
ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم می‌آید
 
عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم می‌آید
 
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید
 
لحظه‌ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این‌همه تکرار بدم می‌آید
دیدگاه ها (۱)

حرمت چشم ترم اهسته اهسته شکست !!!،قدر دل را دلبرم اهسته اهست...

حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای؟گفت: یا آب است؛ یا خاک...

امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارموای ازین حال پریشان که من...

ذهنم را مشغول کرده ای ....مثل شعری که ....میخواهد نوشته شود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط