امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم

امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای ازین حال پریشان که من امشب دارم

کاش یکباره زنم خیمه به صحرای عدم
دیگر ای زندگی از روی تو هم بیزارم

قصه ی روز و شب من سختی مختصر است
روز در خواب خیالاتم و شب بیدارم

شب و روزی همه یکسان گذرد بر من و من
اندرین دایره سرگشته تر از پرگارم

ترک می گفتمت ار بود به من ، چون همه چیز
حیف در کار تو ای مرغ نفس ناچارم

مهدی_اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱)

مار از پونه، من از مار بدم می‌آیدیعنی از عامل آزار بدم می‌آی...

حرمت چشم ترم اهسته اهسته شکست !!!،قدر دل را دلبرم اهسته اهست...

ذهنم را مشغول کرده ای ....مثل شعری که ....میخواهد نوشته شود ...

مادربزرگ میگفتآدمبوی غذایی را بشنفددلـش بخواهدو نداشته باشدش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط