پارت ۳۲ ( بخش اول )
پارت ۳۲ ( بخش اول )
#جونگکوک
جویی: مادرم کار بیرون انجام میداد و منم توی طول روز از خواهرم مراقبت میکردم ... بیشتر امتحانات مدرسه ام رو به بدبختی پاس میکردم .. اصلا حتی فرصت اینو نداشتیم که توی ذهنمون رویایی داشته باشیم .. من ۱۲ ساله بودم که مادرم سرطان ریه گرفت .. ولی با ما چیزی نگفته بود نمی خواست یه خرج اضافی روی دوش بابام بزاره .. اون واقعا عاشق بابام بود .. به از ۴ ماه فوت کرد و ما رو توی اون شرایط تنها گذاشت!! ا...اون موقع خیلی به من سخت گذشت... من به مادرم خیلی وابسته بودم .. خواهرم کوچیک بود و ممکنه زیاد یادش نیاد ولی من تموم خاطراتی که باهاش داشتم هنوزم توی ذهنمه...
من : خب اگه فشار مالی داشتین پسر چه طوریه که الان ...
جویی: پدرم بعد از یه سال دوباره ازدواج کرد .. من به شدت مخالف ازدواجش بودم.. بهش گفتم من همه جوره پشتتم و کمکت میکنم ولی خواهش میکنم نامادری روی سرم نیار .. ولی به حرفم گوش نداد .. اونا خیلی پولدار بودن .. من میدونستم که پدرم فقط و فقط به خاطر پول با نامادریم ازدواج کرد ... دیگه چاره ای نداشتم جزء اینکه تحمل کنم .. یه سال تحمل کردم تموم نیش و کنایه هایی که توی اون سن کم داشتم همه رو میشنیدم و توی خودم میریختم .. دیگه تحملم تموم شد و از سئول فرار کردم و اومدم پاریس و با یکی از دوستانم اونجا زندگی کردم .. تموم اون پول هایی که توی این یه سال پدر ریخته بود توی حسابم رو جمع کرده بودم و فرار کردم ... خیلی درس خوندم تا تونستم وارد دانشگاه بشم . از ۱۵ سالگی طراحی لباس خوندم و الان اینی هستم که میبینی تموم اموال و دارایی که دارم الان همشو خودم بدست اوردم ... حتی یک ذره هم از پدرم کمک نگرفتم .. توی ۱۹ سالگی به عنوان مدل اودیشن دادم و یکی از کمپانی مشهور توی پاریس منو قبول کردن ... بعد از ۳ سال از توی کمپانی اومدم بیرون و خودم برای خودم سرمایه گذاری میکردم .. دیگه اونقدری مشهور و پولدار شده بودم که به کمک هیچ کمپانی احتیاج نداشتم .. الان خودم یه کمپانی اختصاصی توی پاریس دارم ...
#جونگکوک
جویی: مادرم کار بیرون انجام میداد و منم توی طول روز از خواهرم مراقبت میکردم ... بیشتر امتحانات مدرسه ام رو به بدبختی پاس میکردم .. اصلا حتی فرصت اینو نداشتیم که توی ذهنمون رویایی داشته باشیم .. من ۱۲ ساله بودم که مادرم سرطان ریه گرفت .. ولی با ما چیزی نگفته بود نمی خواست یه خرج اضافی روی دوش بابام بزاره .. اون واقعا عاشق بابام بود .. به از ۴ ماه فوت کرد و ما رو توی اون شرایط تنها گذاشت!! ا...اون موقع خیلی به من سخت گذشت... من به مادرم خیلی وابسته بودم .. خواهرم کوچیک بود و ممکنه زیاد یادش نیاد ولی من تموم خاطراتی که باهاش داشتم هنوزم توی ذهنمه...
من : خب اگه فشار مالی داشتین پسر چه طوریه که الان ...
جویی: پدرم بعد از یه سال دوباره ازدواج کرد .. من به شدت مخالف ازدواجش بودم.. بهش گفتم من همه جوره پشتتم و کمکت میکنم ولی خواهش میکنم نامادری روی سرم نیار .. ولی به حرفم گوش نداد .. اونا خیلی پولدار بودن .. من میدونستم که پدرم فقط و فقط به خاطر پول با نامادریم ازدواج کرد ... دیگه چاره ای نداشتم جزء اینکه تحمل کنم .. یه سال تحمل کردم تموم نیش و کنایه هایی که توی اون سن کم داشتم همه رو میشنیدم و توی خودم میریختم .. دیگه تحملم تموم شد و از سئول فرار کردم و اومدم پاریس و با یکی از دوستانم اونجا زندگی کردم .. تموم اون پول هایی که توی این یه سال پدر ریخته بود توی حسابم رو جمع کرده بودم و فرار کردم ... خیلی درس خوندم تا تونستم وارد دانشگاه بشم . از ۱۵ سالگی طراحی لباس خوندم و الان اینی هستم که میبینی تموم اموال و دارایی که دارم الان همشو خودم بدست اوردم ... حتی یک ذره هم از پدرم کمک نگرفتم .. توی ۱۹ سالگی به عنوان مدل اودیشن دادم و یکی از کمپانی مشهور توی پاریس منو قبول کردن ... بعد از ۳ سال از توی کمپانی اومدم بیرون و خودم برای خودم سرمایه گذاری میکردم .. دیگه اونقدری مشهور و پولدار شده بودم که به کمک هیچ کمپانی احتیاج نداشتم .. الان خودم یه کمپانی اختصاصی توی پاریس دارم ...
۲۱.۳k
۲۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.