Part1✨
Part1✨
ویو ا.ت
اه امروز بدترین روز زندگیمه .. بله درسته امروز روز عروسیه منه که حتی نمدونم طرف کدوم عنتریه(گایز فیکه ) دلم نمیخاس از رو تخت بلند بشم مگع مامانم میزاشت .. بزارید خودمو معرفی کنم من ا.ت هستم .. لی ا.ت ۲۲ سالمهو قراره به اجبار پدر و مادرم که چون سود شرکت بود با ی مرد ۴۰ ساله ازدواج کنم اصلا دلم به این کار پشتکار نمیکرد همش پا فشاری های خانوادم چیکار کنم خوب .. ولی مطمعنم نمیزارم اون مرتیکه امشب بهم نزلیک شه .. باید ی فکری کنم منو بردن آرایشگاه و لباس عروس تنم کردن و اینا تموم مدت فکرم مشغول ی چیزی بود که فقط با اون میتونستم از این مخمصه در بیام .. بله درسته فرارر!!
ولی چطوری .. هر جوری شده وقتی رفتیم تالار همه پی کاری مشغول بودن و سرشون گرم کاری بود بزنم به چاک..
چند ساعت بعد**
همه داشتن وسط سالن میرقصیدن یواش یواش نزلیک عقد میشد و هنوز داماد پیداش نشده بود دلم شور میزد نباید تن به این ازدواج مزخرف بدم .. از جایگاهم بلند شدم که خالم اومد سد راهم اه تف تو شانس..
خاله ا.ت: کجا عزیزم؟ الاناس که دامادم بیاد ..
ا.ت: اوم خوب .. راستش خاله من باید ی سر برم دستشویی .. خب میدونی احساس میکنم عادتم شروع شدهه..
خاله ا.ت: عهه باش عزیزم برو کمک خاستی ی تک بزن بیام پیشت
ا.ت: باش...(هعففف بلخره تونستم سمت در خروجی پا تند کردم و وقتی بیرون تالار رسیدم و کسی رو ندیدم لبخند پیروزمندی زدم و لباس عروسمو با دستام بالا زدم و هر چقدر تونستم دویدممم مهم نبود پاشنه بلند پام هست .. مهم اینکه نمیخام آیندم خراب بشععع .. بدو بدو رفتم تو جاده ی ماشینی بهم بوق زد و رفت هیچ ماشینی رد نمیشد اه.. اینم شانسه که ما داریمم..
با ی فیک جدید سلاممم...
امیدوارم خوشتون بیایدد😁
#اصکی_ممنوعه
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوکی_داوش؟🗿
ویو ا.ت
اه امروز بدترین روز زندگیمه .. بله درسته امروز روز عروسیه منه که حتی نمدونم طرف کدوم عنتریه(گایز فیکه ) دلم نمیخاس از رو تخت بلند بشم مگع مامانم میزاشت .. بزارید خودمو معرفی کنم من ا.ت هستم .. لی ا.ت ۲۲ سالمهو قراره به اجبار پدر و مادرم که چون سود شرکت بود با ی مرد ۴۰ ساله ازدواج کنم اصلا دلم به این کار پشتکار نمیکرد همش پا فشاری های خانوادم چیکار کنم خوب .. ولی مطمعنم نمیزارم اون مرتیکه امشب بهم نزلیک شه .. باید ی فکری کنم منو بردن آرایشگاه و لباس عروس تنم کردن و اینا تموم مدت فکرم مشغول ی چیزی بود که فقط با اون میتونستم از این مخمصه در بیام .. بله درسته فرارر!!
ولی چطوری .. هر جوری شده وقتی رفتیم تالار همه پی کاری مشغول بودن و سرشون گرم کاری بود بزنم به چاک..
چند ساعت بعد**
همه داشتن وسط سالن میرقصیدن یواش یواش نزلیک عقد میشد و هنوز داماد پیداش نشده بود دلم شور میزد نباید تن به این ازدواج مزخرف بدم .. از جایگاهم بلند شدم که خالم اومد سد راهم اه تف تو شانس..
خاله ا.ت: کجا عزیزم؟ الاناس که دامادم بیاد ..
ا.ت: اوم خوب .. راستش خاله من باید ی سر برم دستشویی .. خب میدونی احساس میکنم عادتم شروع شدهه..
خاله ا.ت: عهه باش عزیزم برو کمک خاستی ی تک بزن بیام پیشت
ا.ت: باش...(هعففف بلخره تونستم سمت در خروجی پا تند کردم و وقتی بیرون تالار رسیدم و کسی رو ندیدم لبخند پیروزمندی زدم و لباس عروسمو با دستام بالا زدم و هر چقدر تونستم دویدممم مهم نبود پاشنه بلند پام هست .. مهم اینکه نمیخام آیندم خراب بشععع .. بدو بدو رفتم تو جاده ی ماشینی بهم بوق زد و رفت هیچ ماشینی رد نمیشد اه.. اینم شانسه که ما داریمم..
با ی فیک جدید سلاممم...
امیدوارم خوشتون بیایدد😁
#اصکی_ممنوعه
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوکی_داوش؟🗿
۴۰.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.