چه عشقیه؟ پارت 8
چه عشقیه؟ پارت 8
الویا ـ هانا حالت خوبه؟
ـ خب راستش نه
جنی ـ میخوای حرف بزنی؟
ـ خب دلم برای مامان بابام تنگ شده همین
الویا ـ دو هفته ی دیگه تابستونه باید خوشحال باشه
جنی ـ میدونی که جشنواره هم داریم؟
الویا ـ اره حق با توعه
ـ میشه بغلم کنین مثل بچه کوچیکا؟
جنی ـ حتما
دخترا محکم بغلم کردن مثل بچه کبوتری کع زیر بال و پر مامانشه این حس باعث شد خوابم ببره
"فردا صبح"
ویو هانا
از خواب پاشدم با خب چراترا صبحونه خوردیم ساعت ده بود زنگ بنگ چان زدم که بیاد دنبالم پایین منتظر بنگ چان بودم تا بنگ چان رسید سوار ماشین شدم جنی اومد پایین داشت تاکسی میگرفت
ـ جنی بیا میرسونیمت
جنی ـ آنیووو تاکسی گرفتم الان میاد
بنگ چان ـ خب تو مسیری میرسونمت
جنی ـ مزاحمتون نیستم؟
ـ میزنمتاا بیا سوار شو
جنی هم سوار ماشین شد حرکت کردیم
جنی ـ ببخشیدااا *با حالت خجالتی*
ـ خبری نیست
بنگ چان ـ خب از کدوم مسیر برم؟
جنی ـ از اون طرف
جنی رو هم رسوندیم حرکت کردیم سمت خونه هنوز نرسیده بودیم
بنگ چان ـ دیشب مامان زنگم زد
ـ چرا زنگ من نزد؟
بنگ چان ـ مث اینکه گوشیا خاموش شده بوده برای همین زنگ من زد
ـ چی میگفت؟
بنگ چان ـ گفت فردا میاد سئول
ـ شیجا؟
بنگ چان ـ اوهوم
خیلی خوشحال بودم
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه یه دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم ساعت 12 باید شرکت میبودم الان ساعت 11 بود اماده شدم یچیزی خوردم نمی دونستم برای تمرین چی بپوشم رفتم تو کمدمو زیر رو میکردم که بنگ چان اومد
بنگ چان ـ ابجی داری چیکار میکنی؟
ـ هیچی دارم دنبال یه لباس میگردم که برای باشگاه بپوشم
بنگ چان ـ خب چرا اون لباس شب رنگ سفیدی که برات گرفتم رو نمی پوشی؟
ـ خب دنبال همونم
بنگ چان ـ بیا اینور تا برات پیداش کنم
ـ باشه
بنگ چان برام لباسه رو پیدا کرد داد بهم
بنگ چان ـ بیا بگیر
ـ چه زود پیداش کردی *با حالت خوشحالی*
بنگ چان ـ هانا
ـ جانم؟
بنگ چان ـ میای امشب بریم شهربازی؟
چشمام گرد شد
ـ صب کن ببینم کی داره اینو میگه؟ مِستِر بنگ چان؟
بنگ چان ـ یس میس بنگ هانا؟
ـ اقای بنگ چان شما به خواهرتون گفتید بریم شهربازی؟
بنگ چان ـ چیه خب دلم میخواد با ابجیم برم شهربازی اگرم نه که هیچی
داشت میرفت که جلوشو گرفتم
ـ نه میام
بنگ چان ـ عالی شد *پیشونیه هانا رو میبوسه*
ـ اما واقعا یه سوال
بنگ چان ـ چه سوالی؟
ـ افتاب از غرب طلوع نکرده احیانا؟
بنگ جان ـ نه از شرق طلوع کرده بسه اماده شو باید ببرمت شرکت
ـ باشه
الویا ـ هانا حالت خوبه؟
ـ خب راستش نه
جنی ـ میخوای حرف بزنی؟
ـ خب دلم برای مامان بابام تنگ شده همین
الویا ـ دو هفته ی دیگه تابستونه باید خوشحال باشه
جنی ـ میدونی که جشنواره هم داریم؟
الویا ـ اره حق با توعه
ـ میشه بغلم کنین مثل بچه کوچیکا؟
جنی ـ حتما
دخترا محکم بغلم کردن مثل بچه کبوتری کع زیر بال و پر مامانشه این حس باعث شد خوابم ببره
"فردا صبح"
ویو هانا
از خواب پاشدم با خب چراترا صبحونه خوردیم ساعت ده بود زنگ بنگ چان زدم که بیاد دنبالم پایین منتظر بنگ چان بودم تا بنگ چان رسید سوار ماشین شدم جنی اومد پایین داشت تاکسی میگرفت
ـ جنی بیا میرسونیمت
جنی ـ آنیووو تاکسی گرفتم الان میاد
بنگ چان ـ خب تو مسیری میرسونمت
جنی ـ مزاحمتون نیستم؟
ـ میزنمتاا بیا سوار شو
جنی هم سوار ماشین شد حرکت کردیم
جنی ـ ببخشیدااا *با حالت خجالتی*
ـ خبری نیست
بنگ چان ـ خب از کدوم مسیر برم؟
جنی ـ از اون طرف
جنی رو هم رسوندیم حرکت کردیم سمت خونه هنوز نرسیده بودیم
بنگ چان ـ دیشب مامان زنگم زد
ـ چرا زنگ من نزد؟
بنگ چان ـ مث اینکه گوشیا خاموش شده بوده برای همین زنگ من زد
ـ چی میگفت؟
بنگ چان ـ گفت فردا میاد سئول
ـ شیجا؟
بنگ چان ـ اوهوم
خیلی خوشحال بودم
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه یه دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم ساعت 12 باید شرکت میبودم الان ساعت 11 بود اماده شدم یچیزی خوردم نمی دونستم برای تمرین چی بپوشم رفتم تو کمدمو زیر رو میکردم که بنگ چان اومد
بنگ چان ـ ابجی داری چیکار میکنی؟
ـ هیچی دارم دنبال یه لباس میگردم که برای باشگاه بپوشم
بنگ چان ـ خب چرا اون لباس شب رنگ سفیدی که برات گرفتم رو نمی پوشی؟
ـ خب دنبال همونم
بنگ چان ـ بیا اینور تا برات پیداش کنم
ـ باشه
بنگ چان برام لباسه رو پیدا کرد داد بهم
بنگ چان ـ بیا بگیر
ـ چه زود پیداش کردی *با حالت خوشحالی*
بنگ چان ـ هانا
ـ جانم؟
بنگ چان ـ میای امشب بریم شهربازی؟
چشمام گرد شد
ـ صب کن ببینم کی داره اینو میگه؟ مِستِر بنگ چان؟
بنگ چان ـ یس میس بنگ هانا؟
ـ اقای بنگ چان شما به خواهرتون گفتید بریم شهربازی؟
بنگ چان ـ چیه خب دلم میخواد با ابجیم برم شهربازی اگرم نه که هیچی
داشت میرفت که جلوشو گرفتم
ـ نه میام
بنگ چان ـ عالی شد *پیشونیه هانا رو میبوسه*
ـ اما واقعا یه سوال
بنگ چان ـ چه سوالی؟
ـ افتاب از غرب طلوع نکرده احیانا؟
بنگ جان ـ نه از شرق طلوع کرده بسه اماده شو باید ببرمت شرکت
ـ باشه
۹.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.