قلب تیره
قلب تیره
P:آخر
.
.
.
اون کوک بود .
بوی الکلی شدید میداد واسه همین فهمیدم مسته .
از خودم جداش کردم و شیر آبو بستم.
ا/ت + کوک _
+ ارباب اینجا چیکار میکنید الان باید خواب باشید .
_ آااه اومم خب خوابم نبرد. ( با خماری )
+خب بیاین باهم بریم بالا ببرمتون داخل اتاق .
دیدم داره میاد سمتم .
کمی عقب رفتم که دستمو گرفت و کوبوندم روی دره یخچال .
آروم لباشو آورد سمتم و بوسیدم .
کمی بعد جدا شد و گفت :
_میخوام امشبو باهات خوش بگذرونم .
+ ارباب اشکال نداره مستین عادیه بریم بالا .
دستمو گذاشتم رو شونش و بردمش بالا .
وارد اتاق شدیم و دراز کشید روی تخت .
آروم میخاستم از کنارش رد شم که دستم رو گرفت و انداختم روی تخت .
محکم از پشت بغلم کرد و بدنشو کوبوند به بدنم .
_ از آلان فقط مال منی بیب . ( خواب آلود )
+ اممم ولی ارباب شما مستین .
_ دیدم صدایی نمیاد و فهمیدم خوابیده .
+ آروم چشمامو رو هم گذاشتم و به چند مین نکشید خوابم برد .
.
.
با نور آفتاب چشمامو آروم باز کردم .
رومو برگردوندم و دیدم کوک با لبخنده کیوتش بهم خیره شده .
آروم از بغلش اومدم بیرون و لبه تخت نشستم .
+ارباب سردرد ندارین .
_ به لطف تو نه . ( با لبخند زیر زیرکی )
+ آه ارباب دیشب شما........... .
_ نگران نباش بیب هیچکدوم از روی مستیم نبوده . ( با چشمک )
+ ولی ارباب ...
_ دیگه نبینم جز کوک یا ددی یا کوکی چیز دیه ای صدام کنی ها .
+ولی ...... اوم .... چشم ک.....کو...... چشم کوک .
_ قربون کوک گفتنت برم من .
آروم بلند شدم و رفتم بیرون و رفتم داخل اتاقم .
لباسم رو درآوردم و یک لباس دیه پوشیدم . ( عکس اسلاید دوم )
موهامو مرتب کردم و اومدم بیرون .
میخواستم برم پایین که کوک گفت :
_کجا میری ؟
+ اوم میرم صبحانه درست کنم .
_ لازم نیست یک خدمتکار دیگه قراره چند مینه دگه بیاد .
_ باید ببینیش
+ اوهوم باشه .
_ اوه فکنم رسید .
دستمو گرفت و باهم رفتیم پایین .
به محضی که چشمم به اون دختر افتاد چشمام پر اشک شد .
اون اوووون ...... اون ....
اون خواهرم بووود .
واقعا از ته دل خوشحال شدم .
دویدم سمتش و محکم بغلش کردم و اشکام سرازیر شد .
_ خب سریع گریه هاتون رو بکنید قراره امروز فقط خوش بگذرونیم .
_ من تو ماشین منتظرم .
خواهر ا/ت ×
× قربون اشکات بشم گریه نکن .
+ آبجی ......
× راستی ارباب چرا انقدر خودمونی بود .
+آها اون خوووب ......
قضیه رو تعریف کردم و محکم دستشو گرفتم و رفتیم بیرون .
.
.
واقعا امروز خیلی بهمون خوش گذشت و از ته دل از کوک ممنونم .
و ما باهم زندگی کردیم .
راستی بابای خرم هم پلیس اعدامش کرد .
.
.
پایااااان 😚😚😚
بووووس 😊
قراره سه ماه تعطیلی ادامه بدم به فیک نوشتن .
حمایت یادتون نره گوگولی هااااا 😃😃😃😘😘😘😚😇🙃🙃
بایییی 😁😁
P:آخر
.
.
.
اون کوک بود .
بوی الکلی شدید میداد واسه همین فهمیدم مسته .
از خودم جداش کردم و شیر آبو بستم.
ا/ت + کوک _
+ ارباب اینجا چیکار میکنید الان باید خواب باشید .
_ آااه اومم خب خوابم نبرد. ( با خماری )
+خب بیاین باهم بریم بالا ببرمتون داخل اتاق .
دیدم داره میاد سمتم .
کمی عقب رفتم که دستمو گرفت و کوبوندم روی دره یخچال .
آروم لباشو آورد سمتم و بوسیدم .
کمی بعد جدا شد و گفت :
_میخوام امشبو باهات خوش بگذرونم .
+ ارباب اشکال نداره مستین عادیه بریم بالا .
دستمو گذاشتم رو شونش و بردمش بالا .
وارد اتاق شدیم و دراز کشید روی تخت .
آروم میخاستم از کنارش رد شم که دستم رو گرفت و انداختم روی تخت .
محکم از پشت بغلم کرد و بدنشو کوبوند به بدنم .
_ از آلان فقط مال منی بیب . ( خواب آلود )
+ اممم ولی ارباب شما مستین .
_ دیدم صدایی نمیاد و فهمیدم خوابیده .
+ آروم چشمامو رو هم گذاشتم و به چند مین نکشید خوابم برد .
.
.
با نور آفتاب چشمامو آروم باز کردم .
رومو برگردوندم و دیدم کوک با لبخنده کیوتش بهم خیره شده .
آروم از بغلش اومدم بیرون و لبه تخت نشستم .
+ارباب سردرد ندارین .
_ به لطف تو نه . ( با لبخند زیر زیرکی )
+ آه ارباب دیشب شما........... .
_ نگران نباش بیب هیچکدوم از روی مستیم نبوده . ( با چشمک )
+ ولی ارباب ...
_ دیگه نبینم جز کوک یا ددی یا کوکی چیز دیه ای صدام کنی ها .
+ولی ...... اوم .... چشم ک.....کو...... چشم کوک .
_ قربون کوک گفتنت برم من .
آروم بلند شدم و رفتم بیرون و رفتم داخل اتاقم .
لباسم رو درآوردم و یک لباس دیه پوشیدم . ( عکس اسلاید دوم )
موهامو مرتب کردم و اومدم بیرون .
میخواستم برم پایین که کوک گفت :
_کجا میری ؟
+ اوم میرم صبحانه درست کنم .
_ لازم نیست یک خدمتکار دیگه قراره چند مینه دگه بیاد .
_ باید ببینیش
+ اوهوم باشه .
_ اوه فکنم رسید .
دستمو گرفت و باهم رفتیم پایین .
به محضی که چشمم به اون دختر افتاد چشمام پر اشک شد .
اون اوووون ...... اون ....
اون خواهرم بووود .
واقعا از ته دل خوشحال شدم .
دویدم سمتش و محکم بغلش کردم و اشکام سرازیر شد .
_ خب سریع گریه هاتون رو بکنید قراره امروز فقط خوش بگذرونیم .
_ من تو ماشین منتظرم .
خواهر ا/ت ×
× قربون اشکات بشم گریه نکن .
+ آبجی ......
× راستی ارباب چرا انقدر خودمونی بود .
+آها اون خوووب ......
قضیه رو تعریف کردم و محکم دستشو گرفتم و رفتیم بیرون .
.
.
واقعا امروز خیلی بهمون خوش گذشت و از ته دل از کوک ممنونم .
و ما باهم زندگی کردیم .
راستی بابای خرم هم پلیس اعدامش کرد .
.
.
پایااااان 😚😚😚
بووووس 😊
قراره سه ماه تعطیلی ادامه بدم به فیک نوشتن .
حمایت یادتون نره گوگولی هااااا 😃😃😃😘😘😘😚😇🙃🙃
بایییی 😁😁
۴.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.