دل من همی داد گفتی گوایی

دل من همی داد گفتی گوایی
كه باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیكن
نه چندان كه یك سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

كه دانست كز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا كه اگه نبودم
كه تو بی وفا در جفا تا كجایی..
دیدگاه ها (۰)

هركسى با شنيدن اسم شاملو، سريعاً به ياد آيدا مي‌افتد...تا نا...

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می‌کند بدجورساقه تا شاخه ام...

چقدر خسته‌ام...از دنیایی که باید به دندان بگیرمشچقدر بی تفاو...

نه! همین که هستی کافی نیستنمی دانی این فقط بودن‌هایت چقدر آز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط