نه همین که هستی کافی نیست

نه! همین که هستی کافی نیست
نمی دانی این فقط بودن‌هایت چقدر آزارم می‌دهد!

گویی که معلق در میانِ نبودن‌های کابوس‌وارت، ایستاده‌ام.
این ترسِ مجاب شدن به بودنت
دلهره‌ی یک تکرار که تو را در من زنده نگه می‌دارد
این شوقِ نا مفهومِ داشتنت
که بی‌رحمانه‌تر از هر انتظاری، مرا در خود می‌چلاند
آنقدر که تمامِ صبوری‌ام، از چشمانم سر‌ریز می‌شود.

اما کاش می‌دانستی...
من تو را لبریز از خودت می‌خواهم
با تمام نفس بریدگی‌هایم...
وقتی که سنگینی نامت را صدا می‌زنم.

وقتی که هجومِ نگاه غریبانه‌ام،
قلعه‌ی قلبِ سنگی‌ات را...
بی هیچ مقاومتی تسخیر می‌کند.
من تو را در انعکاس خواستنت، می‌خواهم

نه! همین که هستی کافی نیست!
من تو را شبیه خودت می‌خواهم…
شبیه لحظه هایی که دلبرانه
آغازگر ِ دلواژه‌های شبانه‌ام می‌شوی
بی آنکه بخواهم برای داشتنت، واژه‌‌ای را شکنجه دهم

بی آنکه آرزویی شوی...
که محال بودنش را ضجه بزنم.
نه همین که فقط هستی، کافی نیست!
دیدگاه ها (۴)

چقدر خسته‌ام...از دنیایی که باید به دندان بگیرمشچقدر بی تفاو...

دل من همی داد گفتی گواییكه باشد مرا روزی از تو جداییبلی هر چ...

تو را بردار و برو...جایی که فهمیده شدن اصرار می‌شودماندن،حما...

اگر مرا دوست نداشته باشیدراز می‌کشم و می‌میرممرگ نه سفری بی‌...

خودت را تماشا کن، بی قضاوت،فقط تماشا کن !چقدر محتاج تحسین هس...

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط