لبخند ماه @رمان https://t.me/Novelsmileofthemoon پروکسی هم داره
بچه عضو شید خیلی خوبه 🔥♥️🔞
#لبخند_ماه
#پارت_۱
به سختی دنباله لباسم تو دستام گرفتم از فضای تنگ آشپز خونه
به سمت در پشتی حرکت کردم
هنوز صدای داد و فریاد میاد
با ترس و لرز از در پشتی آمدم بیرون
آروم به عقب برگشتم
نگاهی کردم بادیگارد همش میدویدن
نگاه از بادیگارد ها گرفتم به حیاط نگاه کردم
وقتی دیدم
هیچکس حواسش نیست به به سمت باغچه حرکت کردم
که با صدای بلند آرین
روح از تنم رفت
محافظ شخصیم به عقب برگشتم چشام پر اشک شد
آرین : پیداش کردم بیاید اینجا
تعلل جایز ندونستم هر چی توان داشتم ریختم تو پاهام به سمت در خروجی
حرکت کردم
صدای پا هاشون میشنیدم از پشت سرم نزدیک میشدن
و
این یعنی
مرگ
دست یکیشون که به شنل لباسم خورد
گره لباس چون شل بود باز شد
میتونستم هوای سردی که به لختی شونه ها و دستام میخورد حس کنم
اما فرار مهمتر بود
#لبخند_ماه
#پارت_۱
به سختی دنباله لباسم تو دستام گرفتم از فضای تنگ آشپز خونه
به سمت در پشتی حرکت کردم
هنوز صدای داد و فریاد میاد
با ترس و لرز از در پشتی آمدم بیرون
آروم به عقب برگشتم
نگاهی کردم بادیگارد همش میدویدن
نگاه از بادیگارد ها گرفتم به حیاط نگاه کردم
وقتی دیدم
هیچکس حواسش نیست به به سمت باغچه حرکت کردم
که با صدای بلند آرین
روح از تنم رفت
محافظ شخصیم به عقب برگشتم چشام پر اشک شد
آرین : پیداش کردم بیاید اینجا
تعلل جایز ندونستم هر چی توان داشتم ریختم تو پاهام به سمت در خروجی
حرکت کردم
صدای پا هاشون میشنیدم از پشت سرم نزدیک میشدن
و
این یعنی
مرگ
دست یکیشون که به شنل لباسم خورد
گره لباس چون شل بود باز شد
میتونستم هوای سردی که به لختی شونه ها و دستام میخورد حس کنم
اما فرار مهمتر بود
۲.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.