فقط تو میتونی( پارت۱۴)
فقط تو میتونی( پارت۱۴)
یونگی هرروزمیرفت شرکتش امروزم مثل روزای دیگه بی خبر ازمن رفته بود اصلا چرا باید به من خبر بده به من چه اصلا
از روی تختم بلند شدم و رفتم داخل دستشویی صورتمو شستم و به دوستم جولی زنگ زدم جولی دوست صمیم شده دیگه هفته پیش باهاش آشنا شدم دختر خیلی خوب و پر جنب و جوشیه
* الووووو جولیییییی نجاتم بده حوصلم سر رفته
ج . وای دختر تو چقدر غر میزنی باشه ببین امشب به یه مهمونی محسوس دعوت شدم خیلی خیلی محرمانه دعوت شدم یه لباس خوشگل بپوش ساعت ۷ میام دنبالت خوب به خودت برس شاید یه پسر خوشتیپ و پولدار امد تورو گرفت
* باشه
گوشیو قطع کردم رفتم پایین روی در یخچال یه برگه بود که نظرمو جلب کرد
& ا.ت من کار دارم و ممکنه تا آخر شب نیام تو نگران من نباش و غذاتو بخور
* هوفف آخه چرا باید نگران تو باشم
به ساعت نگاه کردم ۱۲ ظهر پس هنوز سر ظهر بود رفتم بالا داخل اتاقم و توی کمدم رو نگاه کردم هیچی نداشتم بپوشم باید میرفتم خرید یه لباس ساده پوشیدم و رفتم بیرون خرید بعد خرید برگشتم خونه ساعت ۳ بود ماشالله لباسامو عوض کردم وامدم پایین سریالمو نگاه کردم و حتی تمومش کردم و به ساعت نگاه کردم ۶ و ربع
پشمام ریخت چطور آخه بدو بدو پریدم تو حموم دوش سه مینی گرفتم امدم بیرون موهامو خشک کردم و حاضر شدم آرایش ملایم کردم و لباسمو پوشیدم (اسلاید ۲) دیگه آماده بودم کفشامو گرفتم دستم و رفتم پایین کلید رو محض احتیاط برداشتم و گذاشتم داخل کیفم با صدای بوق ماشین از عمارت بزرگ یونگی سریع خارج شدم و سوار ماشین شدم با جولی سلام کردم و بعدش جولی راه افتاد رسیدیم اونجا و پیاده شدیم مراسم توی یکی از بهترین هتل های کره بود با جولی خیلی مودبانه وارد شدیم و با آسانسور رفتیم طبقه دهم جولی کارت دعوت رو نشون داد و بادیگارد ها گذاشتن بریم داخل رفتیم و دور یک میز نشستیم
به بقیه نگاه کردم که مشغول صحبت کردن باهم بودن چشمم به فردی خورد که خیلی آشنا میزد نیم رخش رو دیدم یکم خودمو جابه جا کردم و کامل دیدمش
* یونگی (زیر لب ) جولی جولیییی
ج . چته دختر
* جولی یونگی اونجاست
ج . خب که چی
* جولی لباسمو نگاه کن
ج . خب
* اگه منو با این لباس ببینه قطعا منو میکشه
ج . به اون چه
*آخرین باری که لباس کوتاه و باز پوشیدم پسرا هی نزدیکم میشدن یکی از اون پسرا بهم دست زد و بعد یونگی تا حد مرگ زدش و تا یک هفته باهام حرف نزد
ج . نه بابا چه غیرتیه روت
* الان وقت شوخی نیست تا آخر بايد همینجا بشینم تا منو نبینه
تمام حرفاشون آروم بود
ا.ت دستاشو گذاشت رو میز و سرشو گذاشت رو دستاش
یونگی هرروزمیرفت شرکتش امروزم مثل روزای دیگه بی خبر ازمن رفته بود اصلا چرا باید به من خبر بده به من چه اصلا
از روی تختم بلند شدم و رفتم داخل دستشویی صورتمو شستم و به دوستم جولی زنگ زدم جولی دوست صمیم شده دیگه هفته پیش باهاش آشنا شدم دختر خیلی خوب و پر جنب و جوشیه
* الووووو جولیییییی نجاتم بده حوصلم سر رفته
ج . وای دختر تو چقدر غر میزنی باشه ببین امشب به یه مهمونی محسوس دعوت شدم خیلی خیلی محرمانه دعوت شدم یه لباس خوشگل بپوش ساعت ۷ میام دنبالت خوب به خودت برس شاید یه پسر خوشتیپ و پولدار امد تورو گرفت
* باشه
گوشیو قطع کردم رفتم پایین روی در یخچال یه برگه بود که نظرمو جلب کرد
& ا.ت من کار دارم و ممکنه تا آخر شب نیام تو نگران من نباش و غذاتو بخور
* هوفف آخه چرا باید نگران تو باشم
به ساعت نگاه کردم ۱۲ ظهر پس هنوز سر ظهر بود رفتم بالا داخل اتاقم و توی کمدم رو نگاه کردم هیچی نداشتم بپوشم باید میرفتم خرید یه لباس ساده پوشیدم و رفتم بیرون خرید بعد خرید برگشتم خونه ساعت ۳ بود ماشالله لباسامو عوض کردم وامدم پایین سریالمو نگاه کردم و حتی تمومش کردم و به ساعت نگاه کردم ۶ و ربع
پشمام ریخت چطور آخه بدو بدو پریدم تو حموم دوش سه مینی گرفتم امدم بیرون موهامو خشک کردم و حاضر شدم آرایش ملایم کردم و لباسمو پوشیدم (اسلاید ۲) دیگه آماده بودم کفشامو گرفتم دستم و رفتم پایین کلید رو محض احتیاط برداشتم و گذاشتم داخل کیفم با صدای بوق ماشین از عمارت بزرگ یونگی سریع خارج شدم و سوار ماشین شدم با جولی سلام کردم و بعدش جولی راه افتاد رسیدیم اونجا و پیاده شدیم مراسم توی یکی از بهترین هتل های کره بود با جولی خیلی مودبانه وارد شدیم و با آسانسور رفتیم طبقه دهم جولی کارت دعوت رو نشون داد و بادیگارد ها گذاشتن بریم داخل رفتیم و دور یک میز نشستیم
به بقیه نگاه کردم که مشغول صحبت کردن باهم بودن چشمم به فردی خورد که خیلی آشنا میزد نیم رخش رو دیدم یکم خودمو جابه جا کردم و کامل دیدمش
* یونگی (زیر لب ) جولی جولیییی
ج . چته دختر
* جولی یونگی اونجاست
ج . خب که چی
* جولی لباسمو نگاه کن
ج . خب
* اگه منو با این لباس ببینه قطعا منو میکشه
ج . به اون چه
*آخرین باری که لباس کوتاه و باز پوشیدم پسرا هی نزدیکم میشدن یکی از اون پسرا بهم دست زد و بعد یونگی تا حد مرگ زدش و تا یک هفته باهام حرف نزد
ج . نه بابا چه غیرتیه روت
* الان وقت شوخی نیست تا آخر بايد همینجا بشینم تا منو نبینه
تمام حرفاشون آروم بود
ا.ت دستاشو گذاشت رو میز و سرشو گذاشت رو دستاش
۷۴.۰k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.