فقط تو میتونی( پارت ۱۳)
فقط تو میتونی( پارت ۱۳)
یونگی ویو
از اینکه این حد از خونسردی ا.ت رو دیدم واقعا عصبی شدم اون چطور میتونه این لباسای کوتاه رو جلو پسرا بپوشه یعنی قبل اینکه ببینمش هم این کارو میکرده هوف آروم باش آروم باش یونگی فقط واستا حافظش بیاد سر جاش بعد حسابی تنبیهش کن (توی دلش)
ا.ت ویو
یونگی جلو در یه عمارت نگه داشت و پیاده شدیم و رفتیم داخل زنگ در داخل عمارت رو زد که خانم تقریبا مسنی درو باز کرد رفتیم داخل چهار تا پسر و چهار تا دختر بودن
& ا.ت معرفی میکنم دوستای من این پسرا به ترتیب مایک ، جونگ هون ، جکسون و میونگ این دخترا هم به ترتیب الکسا ، یونا ، سوجین و سوهی
همه بهم سلام کردن بجز سوهی معلوم بود خیلی مغروره میشد فهمید عصبانیه حدس میزدم دلیلش این باشه که من با یونگی امدم اینجا راستش خودمم از دختره زیاد خوشم نمیامد واسه همین یه نقشه ای امد تو ذهنم میخواستم حرص دختره رو در بیارم بهش لبخند شیطانی زدم و رفتم دقیقا کنار یونگی نشستم
اون خانم مسن برامون قهوه آورد خیلی داغ بود میخواستم بخورمش که یونگی ازم گرفتش
& حواست باشه داغه واستا برات سردش کنم
چون میخواستم حرص اون دختره دربیاد مخالفتی نکردم و گذاشتم واسم سردش کنه به حرکاتش نگاهی کردم لیوان رو آروم برد جای لبای نرمش و شروع کرد به فوت کردن قهوه خیلی کیوت و هم زمان هات بود
بعد سرد کردن قهوه دادش بهم
دو هفته بعد
دوهفته میشد که اینجا بودم و با یونگی زندگی میکردم من واقعا عاشقش شده بودم ما باهم زیاد کار انجام میدادیم و بعضی وقتا سرم به شدت درد میگرفت اما دلیلش رو نمیدونستم وقتی سرم درد میگرفت یه صحنه هایی داخل ذهنم میآمد انگار قبلا اون صحنه هارو دیده بودم
یونگی ویو
از اینکه این حد از خونسردی ا.ت رو دیدم واقعا عصبی شدم اون چطور میتونه این لباسای کوتاه رو جلو پسرا بپوشه یعنی قبل اینکه ببینمش هم این کارو میکرده هوف آروم باش آروم باش یونگی فقط واستا حافظش بیاد سر جاش بعد حسابی تنبیهش کن (توی دلش)
ا.ت ویو
یونگی جلو در یه عمارت نگه داشت و پیاده شدیم و رفتیم داخل زنگ در داخل عمارت رو زد که خانم تقریبا مسنی درو باز کرد رفتیم داخل چهار تا پسر و چهار تا دختر بودن
& ا.ت معرفی میکنم دوستای من این پسرا به ترتیب مایک ، جونگ هون ، جکسون و میونگ این دخترا هم به ترتیب الکسا ، یونا ، سوجین و سوهی
همه بهم سلام کردن بجز سوهی معلوم بود خیلی مغروره میشد فهمید عصبانیه حدس میزدم دلیلش این باشه که من با یونگی امدم اینجا راستش خودمم از دختره زیاد خوشم نمیامد واسه همین یه نقشه ای امد تو ذهنم میخواستم حرص دختره رو در بیارم بهش لبخند شیطانی زدم و رفتم دقیقا کنار یونگی نشستم
اون خانم مسن برامون قهوه آورد خیلی داغ بود میخواستم بخورمش که یونگی ازم گرفتش
& حواست باشه داغه واستا برات سردش کنم
چون میخواستم حرص اون دختره دربیاد مخالفتی نکردم و گذاشتم واسم سردش کنه به حرکاتش نگاهی کردم لیوان رو آروم برد جای لبای نرمش و شروع کرد به فوت کردن قهوه خیلی کیوت و هم زمان هات بود
بعد سرد کردن قهوه دادش بهم
دو هفته بعد
دوهفته میشد که اینجا بودم و با یونگی زندگی میکردم من واقعا عاشقش شده بودم ما باهم زیاد کار انجام میدادیم و بعضی وقتا سرم به شدت درد میگرفت اما دلیلش رو نمیدونستم وقتی سرم درد میگرفت یه صحنه هایی داخل ذهنم میآمد انگار قبلا اون صحنه هارو دیده بودم
۷۶.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.