فیک:رییس دیوونه پارت ۵
فیک:رییس دیوونه پارت ۵
ات : این روزا تصمیم گرفتم خودم براش غذا درست کنم از اتاقش بیرون نمیاد مجبور بودم غذاشو به اتاقش ببرم یک روز که میخواستم غذا رو اماده کنم دیدم صدای عجیبی از اتاقش میاد رفتم دیدم همه جا خونیه زنگ زدم انبولانس اومدن بردنش نمیدونم چرا ولی دلم میخواست گریه کنم خیلی نگرانش بودم با اینکه اونهمه اذیتم کرده
ج ر : دیوونه شدم دلم میخواد برمو اذیتش کنم نه باید خودمد کنترل کنم سرمو زدم تو دیوار دیگه چیزی یادم نمیاد
ات : خیلی گریه کردم با همون گریه ها و اشکا خونارو تمیز کردم و رفتم بیمارستان تا اینکه دکتر بهم گفت که یک نوع بیماری روانی داره
اونجا بود که هرچی که ازش متنفر بودم از بین رفت .......
اگه پارت بعدی رو میخوای کامنتو لایک یادت نرههه
ات : این روزا تصمیم گرفتم خودم براش غذا درست کنم از اتاقش بیرون نمیاد مجبور بودم غذاشو به اتاقش ببرم یک روز که میخواستم غذا رو اماده کنم دیدم صدای عجیبی از اتاقش میاد رفتم دیدم همه جا خونیه زنگ زدم انبولانس اومدن بردنش نمیدونم چرا ولی دلم میخواست گریه کنم خیلی نگرانش بودم با اینکه اونهمه اذیتم کرده
ج ر : دیوونه شدم دلم میخواد برمو اذیتش کنم نه باید خودمد کنترل کنم سرمو زدم تو دیوار دیگه چیزی یادم نمیاد
ات : خیلی گریه کردم با همون گریه ها و اشکا خونارو تمیز کردم و رفتم بیمارستان تا اینکه دکتر بهم گفت که یک نوع بیماری روانی داره
اونجا بود که هرچی که ازش متنفر بودم از بین رفت .......
اگه پارت بعدی رو میخوای کامنتو لایک یادت نرههه
۱.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.