یک نفر پرسهزنان آمده دنبال دلم

یک نفر پرسه‌زنان آمده دنبال دلم
شاید این بار کمی خوب شود حال دلم
بعد یک عمر غریبی، به خدا حقم نیست
که غم چشم شما نیز شود مال دلم
شاید عاشق شده‌ام! باید از اینجا بروم...
گر چه هرگز نشود یاد تو پامال دلم
آه... یک عالمه حرف است که باید به شما
بزنم تا که بدانی همه احوال دلم
لکنت انگار گرفته‌ست زبانم... نشود
که بگویم به شما درد کهنسال دلم!
می‌روم امشب از این شهر، خداحافظتان
یک نفر پرسه‌ زنان آمده دنبال دلم . . .
دیدگاه ها (۲)

بیابان   رفته   و  در  بندِ یارمگرفتار    دو    چشمانِ  خمار...

نشسته ای به دلم با تمام شک و گمانخدا به خیر رسانَد، خدای خوب...

ﺑﯿﻦ ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﯼ ﯾﮏ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺧﻼﯾﻖ ﺭﻭﺳﯿﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ...

چراغم کور و دل کور و شبم کورشُدم قُربانی و وز آشیان دور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط