پارت ١١٩
پارت ١١٩
#سومی
کل راه فقط چشمش به من بود. دستشو میکشید روی سرم و نوازش میکرد. اروم شدم.
رسیدیم هتل همه رفتن تو اتاق هاشون ولی جویی منو نگه داشت.
جویی:سومی یه قسمت ران بی تی اس قراره تو پاریس ضبط کنیم. گارگردان برنامه رو فردا فیلم برداری میکنن...
من:خب حالا من چیکار کنم
جویی:باید برای هر کدوم یه ست لباس درست کنی برای فیلم برداری....
اینو گفت و رفت. من مونده بودم که الان از کجا ست لباس درست کنم واسه ضبط برنامه... اومدم بالا و لباسمو عوض کردم.
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که از بین لباس هود اعضا چند لباس انتخاب کنم و یه ست درست کنم.
رفتم دم تک تک اتاق اعضا و از بین لباس هاشون یه ست درست کردم و برداشتم دادم مسول لباس ها تا اماده اشون بکنه. فقط اتاق کوک نرفته بودم. خستع بودم ولی پنهان کردم. در زدم و با دیدن من جا خورد
کوک:سومی!!!
من:میشه بیام تو کوکی!!
منو راهنمایی کرد توی اتاق.. داشت موهاشو خشک میکرد. رفته بود حموم و بوی خوبی ازش استشمام میکردم.
کوک:چیزی شدع سومی؟
من:فردا ضبط برنامه ران بی تی اسه.. منم طراح لباستونم دیگه.. اومدم از بین لباس هات یه ست انتخاب کنم...
کوک:بیا تا نشونت بدم...
من:نه اول سرتو خشک کن مریض میشی!! بیا بشین تا سرتو خشک کنم کوک...
نشوندمش روی تخت و شروع کردم سرشو خشک کردم. سشوار خاموش کردم. بلافاصله یه سکوت خالصی توی اتاق حاکم شد اما طولی نکشید این سکوت با قور و قار شکم من شکست...
بی اختیار دستمو روی شکمم گذاشتم. و خندیدم...
کوک:واای روده بزرگه دارع کوچیکه رو میخوره..
خجالت زده شدم.
من:ن..نه!! م..میخورم حالا!! اول لباس... پرید وسط حرفام..
کوک:اول میریم رستوران هتل یه چیزی میخوریم بعدش میاییم انتخاب میکنی!! جای هیچ لجبازی هم نیست...
لباسشو در اورد. با دیدن پشت سفیدش بی اختیار به نفس عمیق کشیدم. یه لباس دیگه کرد تنش. به دادم رسید در اصل وگرنه دیوونه میشدم.
دستمو گرفت و با خودش برد توی رستوران.
کوک:من و تو زودتر از بقیه شام میخوریم و زودتر میریم سر کارمون.!!
من:خب من استیک نیم پز میخورم با خوراک مرغ و قارچ..
کوک:منم هرچی تو بخوری میخورم...
شروع کردیم خوردن..
#جونگکوک
در حین خوردن نگاهم ب دور گردنش رفت. یه گردنبند خیلی خوشگل تو گردنش بود. کنجکاو شدم بدونم که کی اینو واسش خریدع...
#سومی
کل راه فقط چشمش به من بود. دستشو میکشید روی سرم و نوازش میکرد. اروم شدم.
رسیدیم هتل همه رفتن تو اتاق هاشون ولی جویی منو نگه داشت.
جویی:سومی یه قسمت ران بی تی اس قراره تو پاریس ضبط کنیم. گارگردان برنامه رو فردا فیلم برداری میکنن...
من:خب حالا من چیکار کنم
جویی:باید برای هر کدوم یه ست لباس درست کنی برای فیلم برداری....
اینو گفت و رفت. من مونده بودم که الان از کجا ست لباس درست کنم واسه ضبط برنامه... اومدم بالا و لباسمو عوض کردم.
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که از بین لباس هود اعضا چند لباس انتخاب کنم و یه ست درست کنم.
رفتم دم تک تک اتاق اعضا و از بین لباس هاشون یه ست درست کردم و برداشتم دادم مسول لباس ها تا اماده اشون بکنه. فقط اتاق کوک نرفته بودم. خستع بودم ولی پنهان کردم. در زدم و با دیدن من جا خورد
کوک:سومی!!!
من:میشه بیام تو کوکی!!
منو راهنمایی کرد توی اتاق.. داشت موهاشو خشک میکرد. رفته بود حموم و بوی خوبی ازش استشمام میکردم.
کوک:چیزی شدع سومی؟
من:فردا ضبط برنامه ران بی تی اسه.. منم طراح لباستونم دیگه.. اومدم از بین لباس هات یه ست انتخاب کنم...
کوک:بیا تا نشونت بدم...
من:نه اول سرتو خشک کن مریض میشی!! بیا بشین تا سرتو خشک کنم کوک...
نشوندمش روی تخت و شروع کردم سرشو خشک کردم. سشوار خاموش کردم. بلافاصله یه سکوت خالصی توی اتاق حاکم شد اما طولی نکشید این سکوت با قور و قار شکم من شکست...
بی اختیار دستمو روی شکمم گذاشتم. و خندیدم...
کوک:واای روده بزرگه دارع کوچیکه رو میخوره..
خجالت زده شدم.
من:ن..نه!! م..میخورم حالا!! اول لباس... پرید وسط حرفام..
کوک:اول میریم رستوران هتل یه چیزی میخوریم بعدش میاییم انتخاب میکنی!! جای هیچ لجبازی هم نیست...
لباسشو در اورد. با دیدن پشت سفیدش بی اختیار به نفس عمیق کشیدم. یه لباس دیگه کرد تنش. به دادم رسید در اصل وگرنه دیوونه میشدم.
دستمو گرفت و با خودش برد توی رستوران.
کوک:من و تو زودتر از بقیه شام میخوریم و زودتر میریم سر کارمون.!!
من:خب من استیک نیم پز میخورم با خوراک مرغ و قارچ..
کوک:منم هرچی تو بخوری میخورم...
شروع کردیم خوردن..
#جونگکوک
در حین خوردن نگاهم ب دور گردنش رفت. یه گردنبند خیلی خوشگل تو گردنش بود. کنجکاو شدم بدونم که کی اینو واسش خریدع...
۱۹.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.