part6
جونگ کوک
_(با نگرانی به صدای پشت سرم برگشتم دیدم لینا دوییدم سمتش و صورتشو قاب کردم: کجا بودی تو (نگران)
=کجا بودییی لینا
آروم باشین به خدا رفتم ورزش
_(یه نگاهی به لباس ورزش جذبش کردم صورتشو ول کردم: پوفف بدو برین تو خونه با این لباس نباش اینجا
(با حرفش تعجب کردم دست لینا رو گرفتم و ازش خدافظی کردم و رفتم تو
=لینااااا کراش زده روتت
بچه تو این چیزا رو از کجا میدونی
=عمو جیمین بهم یاد داده
همون مدیر شرکت؟
=اره
نوچ نوچ اما نه کراش نزده
=زده بابای من فقط برای من نگران میشه تازه روت غیرتیم میشه
نه بابا
=ولی
نه دیگه بسه من میخوام برم حموم میای؟
=جونن اره خاله
من بهفمم این منحرفیت به کی رفته میکشمش
=عمو جیمین
پوفففف جیمین پدسگگگ
*جیمین توی شرکت لینا و جونگ کوکه و دوست صمیمی کوک و لیناعه*
ویو لینا
لباسای خودمو لینا رو دراوردم رفتیم حموم نشستم تو وان لینا رو گذاشتم رو پام
=واقعا خوش به حال بابام
من.. ظورت چیه
=هیچی
خب بگو ببینم بعد حموم چیکار کنیم
=عامم خاله به جایی هست خیلی دوست دارم ببینمش
کجاعه؟
=برج نامسان مامانم همیشه میگفت شبیه درخت کیریسمسه نظر تو چیه؟
عاممم.. حالا که گفتی اره بنظرم اینطوریه مامانت چجور ادمی بود؟
=مامانم خیلی ادم بدی بود هروز منو میزد با بابام بخاطر پول ازدواج کرد
جدی
=اره من خیلی اذیت شدم با اینکه سه سالمه اما خب واقعا اذیت شدم
(گرفتمش تو بغلم) قول میدم دیگه نزارم کسی اذییت کنه
*پرش زمانی به ساعت ۶)
(مکالمه ی لینا و کوک پشت تلفن)
_سلام بعله
سلام خستع نباشی جونگ کوک
_مرسی جانم.. چیز نه یعنی بله
منو جینا میخوایم بریم برج نامسان خواستم ازت اجازه بگیرم
_خودم میام دنبالتون
نه خودمون دوتا میریم
_نه میام دنبالتون
پوفففف باشه کی میای
_نیم ساعت دیگه حاضر باشین میام دنبالتون
باشه بای
_بای
خب جینا بدو ساکتو بیار حاضرت کنم
ویو کوک
هنوزم ذهنم درگیر اون لباس ات بود واقعا سک.. سی بود لباسامو عوض کردم رفتم دم در یه زنگ به لینا زدم بیاد بیرون وقتی که اومد برای یه لحظه دهنم باز شد این واقعا خوشگله چرا تا الان بهش فکر نکردم اون رونای تو پرش س.. ینه های برجستش توی اون لباس سبز نخی بهترین ترکیب دنیا بود اما با فکر کوتاه بودنش رگ گردنم معلوم شد یعنی قراره همه این و ببین پوفی از سر عصبانیت دادم بیرون که با صدای در ماشین به خودم اومدم
سلام
_سلام
=باباییی جوننممم
_بهبه دخترمو ببین خیلی قشنگ شدی پرنسسم
=مرسیییی
من چی (با لب اویزون)
_عا خب فرشته نیاز به تعریف ندار... چیز نه یعنی نمیدونم
(لبخند ریز)
_خب دیگه بریم
*لباس لینا برای ورزش
*لباس جینا
*لباس لینا برای بیرون
*لباس کوک
_(با نگرانی به صدای پشت سرم برگشتم دیدم لینا دوییدم سمتش و صورتشو قاب کردم: کجا بودی تو (نگران)
=کجا بودییی لینا
آروم باشین به خدا رفتم ورزش
_(یه نگاهی به لباس ورزش جذبش کردم صورتشو ول کردم: پوفف بدو برین تو خونه با این لباس نباش اینجا
(با حرفش تعجب کردم دست لینا رو گرفتم و ازش خدافظی کردم و رفتم تو
=لینااااا کراش زده روتت
بچه تو این چیزا رو از کجا میدونی
=عمو جیمین بهم یاد داده
همون مدیر شرکت؟
=اره
نوچ نوچ اما نه کراش نزده
=زده بابای من فقط برای من نگران میشه تازه روت غیرتیم میشه
نه بابا
=ولی
نه دیگه بسه من میخوام برم حموم میای؟
=جونن اره خاله
من بهفمم این منحرفیت به کی رفته میکشمش
=عمو جیمین
پوفففف جیمین پدسگگگ
*جیمین توی شرکت لینا و جونگ کوکه و دوست صمیمی کوک و لیناعه*
ویو لینا
لباسای خودمو لینا رو دراوردم رفتیم حموم نشستم تو وان لینا رو گذاشتم رو پام
=واقعا خوش به حال بابام
من.. ظورت چیه
=هیچی
خب بگو ببینم بعد حموم چیکار کنیم
=عامم خاله به جایی هست خیلی دوست دارم ببینمش
کجاعه؟
=برج نامسان مامانم همیشه میگفت شبیه درخت کیریسمسه نظر تو چیه؟
عاممم.. حالا که گفتی اره بنظرم اینطوریه مامانت چجور ادمی بود؟
=مامانم خیلی ادم بدی بود هروز منو میزد با بابام بخاطر پول ازدواج کرد
جدی
=اره من خیلی اذیت شدم با اینکه سه سالمه اما خب واقعا اذیت شدم
(گرفتمش تو بغلم) قول میدم دیگه نزارم کسی اذییت کنه
*پرش زمانی به ساعت ۶)
(مکالمه ی لینا و کوک پشت تلفن)
_سلام بعله
سلام خستع نباشی جونگ کوک
_مرسی جانم.. چیز نه یعنی بله
منو جینا میخوایم بریم برج نامسان خواستم ازت اجازه بگیرم
_خودم میام دنبالتون
نه خودمون دوتا میریم
_نه میام دنبالتون
پوفففف باشه کی میای
_نیم ساعت دیگه حاضر باشین میام دنبالتون
باشه بای
_بای
خب جینا بدو ساکتو بیار حاضرت کنم
ویو کوک
هنوزم ذهنم درگیر اون لباس ات بود واقعا سک.. سی بود لباسامو عوض کردم رفتم دم در یه زنگ به لینا زدم بیاد بیرون وقتی که اومد برای یه لحظه دهنم باز شد این واقعا خوشگله چرا تا الان بهش فکر نکردم اون رونای تو پرش س.. ینه های برجستش توی اون لباس سبز نخی بهترین ترکیب دنیا بود اما با فکر کوتاه بودنش رگ گردنم معلوم شد یعنی قراره همه این و ببین پوفی از سر عصبانیت دادم بیرون که با صدای در ماشین به خودم اومدم
سلام
_سلام
=باباییی جوننممم
_بهبه دخترمو ببین خیلی قشنگ شدی پرنسسم
=مرسیییی
من چی (با لب اویزون)
_عا خب فرشته نیاز به تعریف ندار... چیز نه یعنی نمیدونم
(لبخند ریز)
_خب دیگه بریم
*لباس لینا برای ورزش
*لباس جینا
*لباس لینا برای بیرون
*لباس کوک
۵.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.