فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت۲
ویو ا/ت
وقتی وارد باشگاه شدم یه مرد و دیدم که تقریبا موهاش بلند بود روی یکی از دستاش تتو داشت و داشت به بچه هاش تمرین میداد همین که میخواستم حرف بزنم برگشت سمتم و دستپاچه شدم
ویو کوک
وقتی برگشتم یه دختر و دیدم
موهاشو دم اسبی بسته بود یه هودی پوشیده بود و هدفون دور گردنش بود ...
ا/ت:ام س..سلام
کوک:(خیلی جدی گف)سلام
ا/ت:میخواستم ببینم شرایط کلاس بوکس تون چجوریه
کوک:ما دخترا رو ثبت نام نمیکنیم
ا/ت:چرا؟
کوک:چون تمرینات من خیلی سخته دخترا نمیتونن تحمل کنن
ا/ت:من قبلا بوکس کار میکردم
کوک: باید ازت امتحان بگیرم تا مطمئن بشم
منم چون دیگه باشگاهی نمیشناختم گفتم باشه
کوک:برو ۵۰ دور دور رینگ بدو تا ضربان قلبت بره بالا اون وقت میگم باید چیکار بکنی
ا/ت:چشم استاد
رفتم و شروع کردم به دویدن ۴۰ دور دویدم اما نفس کم اوردم یکم وایسادم تا نفسم بیاد بالا بتونم اون ۱۰ دور دیگه رو بدو ام که یهو داد زد گفت واینَسا!!!!!
منم بخاطر دادی که سرم زد شروع کروم به دویدن اون ۱۰ دور هم تموم کردم و رفتم پیشش و در حال نفس نفس زدن گفتم :ب....بگو ....دیگه ......باید چیکار.....کنم
کوک:برو از میله بارفیکیس آویزون شو تا هر وقتم که من نگفتم پایین نیا
ا/ت: چشم
رفتم و از میله آویزون شدم بعد از چند ثانیه دیدم اومد جلوم وایستاد و شروع کرد به ضربه شدن به شکمم
منم داشتم درد و تحمل میکردم که بعد از کلی ضربه زدن اجازه داد بیام پایین
اومدم پایین
ا/ت: حالا میتونم ثبت نام کنم؟
کوک:آره
هم خوشحال بودم هم ناراحت چون شکمم درد میکرد اما به روی خودم نمی اوردم
رفتم پول دادم و ثبت نام کردم
ا/ت: استاد ساعت چند فردا بیام باشگاه؟
کوک:ساعت پنج
ا/ت:به معنای احترام تعظیم کردم و گفتم چشم خداحافظ........
لایک یادتون نره🙃
ادامش بزارم؟
#کوک
#جونگ_کوک
#رمان
#داستان
#هات
پارت۲
ویو ا/ت
وقتی وارد باشگاه شدم یه مرد و دیدم که تقریبا موهاش بلند بود روی یکی از دستاش تتو داشت و داشت به بچه هاش تمرین میداد همین که میخواستم حرف بزنم برگشت سمتم و دستپاچه شدم
ویو کوک
وقتی برگشتم یه دختر و دیدم
موهاشو دم اسبی بسته بود یه هودی پوشیده بود و هدفون دور گردنش بود ...
ا/ت:ام س..سلام
کوک:(خیلی جدی گف)سلام
ا/ت:میخواستم ببینم شرایط کلاس بوکس تون چجوریه
کوک:ما دخترا رو ثبت نام نمیکنیم
ا/ت:چرا؟
کوک:چون تمرینات من خیلی سخته دخترا نمیتونن تحمل کنن
ا/ت:من قبلا بوکس کار میکردم
کوک: باید ازت امتحان بگیرم تا مطمئن بشم
منم چون دیگه باشگاهی نمیشناختم گفتم باشه
کوک:برو ۵۰ دور دور رینگ بدو تا ضربان قلبت بره بالا اون وقت میگم باید چیکار بکنی
ا/ت:چشم استاد
رفتم و شروع کردم به دویدن ۴۰ دور دویدم اما نفس کم اوردم یکم وایسادم تا نفسم بیاد بالا بتونم اون ۱۰ دور دیگه رو بدو ام که یهو داد زد گفت واینَسا!!!!!
منم بخاطر دادی که سرم زد شروع کروم به دویدن اون ۱۰ دور هم تموم کردم و رفتم پیشش و در حال نفس نفس زدن گفتم :ب....بگو ....دیگه ......باید چیکار.....کنم
کوک:برو از میله بارفیکیس آویزون شو تا هر وقتم که من نگفتم پایین نیا
ا/ت: چشم
رفتم و از میله آویزون شدم بعد از چند ثانیه دیدم اومد جلوم وایستاد و شروع کرد به ضربه شدن به شکمم
منم داشتم درد و تحمل میکردم که بعد از کلی ضربه زدن اجازه داد بیام پایین
اومدم پایین
ا/ت: حالا میتونم ثبت نام کنم؟
کوک:آره
هم خوشحال بودم هم ناراحت چون شکمم درد میکرد اما به روی خودم نمی اوردم
رفتم پول دادم و ثبت نام کردم
ا/ت: استاد ساعت چند فردا بیام باشگاه؟
کوک:ساعت پنج
ا/ت:به معنای احترام تعظیم کردم و گفتم چشم خداحافظ........
لایک یادتون نره🙃
ادامش بزارم؟
#کوک
#جونگ_کوک
#رمان
#داستان
#هات
۱۵.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.