ارباب مغرور من🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_29
••••••••••••••••••••
-ارسلانکاشی✨-
ارسلان:حالاهم بس کن میشنوه صداتو
مامانم دیگه چیزی نگفت و ن رفتم پیش دیانا
دیدم تو سالن رو مبل نشسته و سرش پایینه
بشکن زدم که سرشو بلند کرد
-قلبم چطوره
+چیشد ارسلان
رو مبل کنارش نشستم و دستمو دور گردنش گذاشتم
-چیزی باید بشه
+نه نه
مامانم از آشپزخونه اومد و رو مبل نشست
-دیانارحیمی✨-
مامان:خب دخترم از خودت بگو
دیانا:والا گفتنیا روز عقد گفته شد چی بگم
مامان:کارو بار نداری کلا تو خونه ارسلان میخوری میخوابی؟
ارسلان:مامان!
به ارسلان نگاه کردم دیدم صورتش قرمز شده
منم خیلی خجالت کشیدم یعنی فکر میکرد من سربار ارسلانم؟
مامان:چیه؟عروسمه باید بدونم
دیانا:راستش ....
ارسلان پرید تو حرفم
ارسلان:من دوست ندارم زنم بره سرکار
مامان:چرا
ارسلان:اونش به خودم مربوطه
مامان:راستی.....امشب خالت اینا میان
به ارسلان نگاه کردم که هول شده بود
ارسلان:اونا چرا
مامان:دعوتشون کردم خب
ارسلان:تا فهمیدی من امشب میام اینجا گفتی اونا بیان
مگه چه مشکلی بین ارسلان و خالش بود؟حتی راجب خالش هیچی بهم نگفته بود
مامان:ارسلان گذشته ها گذشته اون دیگه عاشق چشم و ابرو نیس
ارسلان:هست مامان هست اونم لنگه مامانشه
اصلا نمیفهمیدم چی میگفتن ولی ترجیح دادم سکوت کنم
#part_29
••••••••••••••••••••
-ارسلانکاشی✨-
ارسلان:حالاهم بس کن میشنوه صداتو
مامانم دیگه چیزی نگفت و ن رفتم پیش دیانا
دیدم تو سالن رو مبل نشسته و سرش پایینه
بشکن زدم که سرشو بلند کرد
-قلبم چطوره
+چیشد ارسلان
رو مبل کنارش نشستم و دستمو دور گردنش گذاشتم
-چیزی باید بشه
+نه نه
مامانم از آشپزخونه اومد و رو مبل نشست
-دیانارحیمی✨-
مامان:خب دخترم از خودت بگو
دیانا:والا گفتنیا روز عقد گفته شد چی بگم
مامان:کارو بار نداری کلا تو خونه ارسلان میخوری میخوابی؟
ارسلان:مامان!
به ارسلان نگاه کردم دیدم صورتش قرمز شده
منم خیلی خجالت کشیدم یعنی فکر میکرد من سربار ارسلانم؟
مامان:چیه؟عروسمه باید بدونم
دیانا:راستش ....
ارسلان پرید تو حرفم
ارسلان:من دوست ندارم زنم بره سرکار
مامان:چرا
ارسلان:اونش به خودم مربوطه
مامان:راستی.....امشب خالت اینا میان
به ارسلان نگاه کردم که هول شده بود
ارسلان:اونا چرا
مامان:دعوتشون کردم خب
ارسلان:تا فهمیدی من امشب میام اینجا گفتی اونا بیان
مگه چه مشکلی بین ارسلان و خالش بود؟حتی راجب خالش هیچی بهم نگفته بود
مامان:ارسلان گذشته ها گذشته اون دیگه عاشق چشم و ابرو نیس
ارسلان:هست مامان هست اونم لنگه مامانشه
اصلا نمیفهمیدم چی میگفتن ولی ترجیح دادم سکوت کنم
۲.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.