part

part: ⁵⁴
عشق بی رنگ

بعد از چند مین اومد و سوار ماشین شد و نشست پشت فرمون.. استارت زد که لپشو بوسیدم.. بهم نگاه کرد..

ا.ت: چیه؟

ته: چرا به جای اون لبمو نمیبوسی؟

بوسه ای رویه لبش گذاشتم..

ا.ت: خوب شد؟

ته: عالی شد..

ا.ت: خیلی دوست دارم.. مرسی که واسم تولد گرفتی..

ته: کاری نکردم.. وظیفه ام بود.. من عاشقتم..

لبخند کیوتی زدمو بهش زل زدم.. حرکت کرد..
تو راه کلی باهم دیوونه بازی در اوردیم.. از ته دلم خوشحال بودم.. بعد از نیم ساعت رسیدیم عمارت.. خواستم پیاده شم که زودتر از من پیاده شد و سریع درمو باز کرد..

ته: اول خانوما..

از حرکتش خندم گرفت.. پیاده شدم.. لپشو گاز گرفتم..

ا.ت: اینم واسه اقایون..

ته: عاحح.. دعا کن نگیرمت..

دویید دنبالم.. با تموم سرعتم خودمو رسوندم به سالن عمارت... خواست بگیرتم که پریدم پشت یکی از بادیگاردا... همه خدمتکارا و بادیگاردا با تعجب نگامون میکردن..

ته: بیا اینور.. نزار خودم بگیرمت..

ا.ت: نمیاممم..

ته: نمیای؟

ا.ت: نه..

ته: اوکی..

یهو تویه حرکت براید بغلم کرد و بردم سمت پله ها.. لبمو محکم گاز گرفت.. ناله ای کردم..

ته: مساوی شدیم..

ا.ت: من شوخی کردممم..

ته: منم شوخی کردم..

ا.ت: هعی..

رفتیم تو اتاقمون.. گذاشتم زمین.. لباسامو عوض کردم.. رفتم جلو اینه.. میکاپمو پاک کردم.. گیره سرمو در اوردم.. موهامو شونه کردم.. نیم بوت هامو در اوردم.. رفتم سرویس.. بعد از اتمام کارم اومدم بیرون..
رو تخت داشت ویسکی میخورد.. رفتم سمتش..

ا.ت: منم میخوام..

ته: باشه بیا.. ولی فقط پیش خودم میخوری باشه؟

ا.ت: باشه..

ازش گرفتمو یکم خوردم.. با حس سوزش گلوم سریع گیلاسو بهش دادم.. خنده ی جذابی کرد..

ته: تلخه؟

ا.ت: نه.. فقط گلوم سوخت..

ته: عادیه..

کنارش دراز کشیدم..گیلاس رو گذاشت رو پا تختی.. بغلم کرد.. روم پتو کشید.. تو بغلش احساس امینت و ارامش میکردم.. شاید.. چون هیچکس تاحالا بهم محبت نکرده...
با همین فکرا خوابم برد...

پرش زمانی به صبح ساعت ⁹

با تکون دادنم توسط تهیونگ از خواب بیدار شدم..

ا.ت: چیه؟ چیشده؟

ته: مربی شنات اومده.. منتظرته..

ا.ت: اها.. اوک..

پاشدم رفتم سرویس.. کارای مربوطه رو انجام دادم.. اومدم بیرون موهامو شونه کردم... بستمشون.. رفتیم پایین صبحونه خوردیم...

ته: من باید برم سازمان.. مواظب خودت باشیااا..

سریع از عمارت رفت بیرون.. هعی..

نکته: تهیونگ از اون مرکز آموزش شنا یه مربی شنای زن خواسته بود.. ولی اونا اشتباهی مرد فرستادن.

پاشدم رفتم طبقه بالا... لباسای مخصوصمو پوشیدم.. با دیدن یه مرد که منتظر وایساده.. لبمو گاز گرفتم.. مرده؟ هوففففففففففففف..
خیلی عادی رفتم پیشش...

بهم تعظیم کرد..

مربی: سلام خانوم پارک..من مربی شناتون هستم..

ا.ت: اها..بله ممنون..

مربی: خب بیاید تو اب..

اروم رفتم تو اب پشت سرم میومد..
دیدگاه ها (۴)

زمین لرزه ای بنگتن راه انداخت🛐🛐🛐🛐🛐

part: ³²اکس دیوونه منبعد از اینکه رسیدیم عمارت.. پیاده شدم.....

me: یکی از گوگولیام گفته بود که من داب بگیرم.. و.. بعد از مد...

حق:)

پارت ۵۸ فیک ازدواج مافیایی

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط