پسرکی از مادرش پرسید مادر چرا گریه میکنی

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!
پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.
دیدگاه ها (۳)

دوسش داشتم بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد , اونم دوسم داشت , ش...

قدر عشقتونو بدونید...!یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از ه...

دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می‌...

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

آنها که از کوه ها مستحکم تر اند

نمی دانیمردانی هستند که هیچ چیز آنها را از خود‌ بی‌خود نمی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط