قلبمو پـس بــده💖 قسمت هفتم💖
قلبمو پـس بــده💖 قسمت هفتم💖
سهون:
طعم خونو تو دهنم احساس کردم دختره ی احمق ک یهو با دستش زد توی صورتم دیگ نمیدونستم چ عکس العملی نشون بدم داشت گریه میکرد کلید اپارتمانشو از توی جیبم در اوردم و پرت کردم روی میز کلید در دفتر و هم در اوردم و پیرهنمو برداشتمو در و باز کردم و بدون هیچ حرفی رفتم بیرون میخوای اینجوری کنی دیگ نه؟!؟باشه بچرخ تا بچرخیم کلید ماشینم و خونه و تلفن همراهم توی جیب کتم بود و کتمم اون بالا جا گذاشته بودم نمیخواستم این موقع برم خونه چون مادرم حسابی جر و بحث میکرد و دیگ نمیخواستم با اون دختره هم چشم تو چشم شم هوا با اینکه سرد نبود ولی انگار میخواست بارون بباره بیخیال رفتم توی پارک کنار شرکت و روی یکی از نیمکتا نشستم و به اتفاقای امروز فکر کردم چ روز پر ماجرایی بود فردا خیلی کا داشتم ولی بیخیال فردا نمیرم شرکت نمیخوام حالا حالاها اون قیافه نحسو ببینم بلند شدمو داشتم تو خیابون راه میرفتم تا زمان بگذره که دیدم داره بارون میباره لعنت به این شانس من ...
جی یون:
چشاموبستم ونفس نفس میزدم نمیکنم نمیکنم اینجاکارنمیکنم بره بمیره پسره ی عوضی کلید وادرسو ورداشتم این موقع ی شب میترسیدم برم پس ی گوشه نشستم ک هوابارونی شد رفتم پشت پنجره پرده رو کنار زدم اوه اوه چ بارونی میباره یعنی رفتش من تنهایی میترسم😫
نشستم رو صندلی وقهوه خوردم تاخوابم نبره میترسیدم
سهون:
انگار میخواست تا صبح بزنه نمیتوونستم اینجا بمونم من وقتی مریض بشم بد مریض میشم و کارای شرکت میمونه رو هوا اگ نباشم چاره ای نداشتم جز اینکه برگردم شرکت.رسیدم کارت عبورمو در اوردم در و باز کردم و رفتم داخل شرکت خیسه خیس شده بودم موش اب کشیده سوار اسانسور شدمو رفتم بالا همه ش داشتم فک میکردم چه برخوردی باید باهاش داشته باشم بی تفاوتی رو بهتر از همه شون دیدم رسیدم جلوی در دفتر پووووف بیخیال رفتم تو که یهو از جاش پرید و قهوه ای ک داشت میخورد ریخت رو کل هیکلش ...
جی یون: داد زدم کیه؟؟ک دیدم یکی عین موش اب کشیده اومد تو ترسیدم فنجون قهوه از دستم سر خورد و ریخت رو پاهام ایییی سوختممم واای چیکارکنم 😭 مامان میسوزه باید شلوارمو دربیارم ولی چجوری دویدم رفتم سمت دستشویی
سهون:
خنده م گرفته بود ولی دلمم بحالش سوخت بدبخته خوددرگیر سوخته بود دیگه بالاخره ولی دلم حسااابی خنک شد رفتم سمت کتابخونه برش گردوندم پشتش پر از کت شلوار و کراوات و هر چیزی ک لازم داشتم بود ی پیرهن از توش برداشتم این باید اندازه ش باشه رفتم پشت در دست شویی و گفتم بیا اینو بگیر بپوش و خودمم رفتم و سریع قبل از اینکه در بیاد پیرهنمو در اوردم و شلوارمو عوض کردم آخ لبم میسوخت دختره ی ... رفتم وگرفتم رو تخت خوابیدم و نفهمیدم کی خوابم برد واقعا روز پرمشغله و خسته کننده ای بود با این دختره ی مارمولکه خوددرگیر ...
جی یون:
همین ک رفتم تو دستشویی ابو باز کردم و گرفتم روشلوارم تاخنک بشم مونده بودم چیکارکنم همه ی هیکلم خیس بود ک دردستشویی زده شد رفتم پشتش واروم گفتم کیه ک گفت برات پیراهن اوردم درو یکم باز کردم و دستمو بردم بیرون و گرفتمش شلوارمو دراوردم و پیراهنو پوشیدم بلند بود نیازی ب شلوار نداشتم خجالت میکشیدم برم بیرون نیم ساعت تو دستشو یی موندم و رفتم بیرون یکم سرک کشیدم و رفتم جلو ک دیدم خوابش برده خیالم راحت شد و منم رو کاناپه خوابم برد خسته شده بودم بااین روز گند
سهون:
صبح با خوردن نور افتاب تو صورتم بیدار شدم ساعت و نگاه کردم نیم ساعت دیگ خانم جانگ میرسید وااای بلند شدم از روی تخت و دیدم ک پارک جی یون هنوز خوابه رفتم بالای سرش چقد این لباس گشاد بود بهش خنده م گرفت نشستم کنارشو خواستم صداش بزنم که لبم بشدت سوخت و ی آااخه بلند گفتم ...
سهون:
غرق خواب شیرینم بودم ک با ی صدایی از کنارم بیدارشدم چشامو بازنکردم یکی کنارم بود این کیه من ک باکسی زندگی نمیکردم یکم فک کردم همه ی ماجرای دیشبو یادم اومد واای یعنی الان تو شرکت یهو پاشدم ازجام و به سهون نگاه کردم ساعت چنده؟کسی اومده؟وای بدبخت شدم کارم تمومه موهام بهم ریخته بود و مث جنگل شده بود و یکمی کنار لبم اب دهنم ریخته بود تند تند بدون اینکه بزارم جواب بده داشتم ب خودم و خودش فحش میدادیااا چرااینجا نشستی ب دور ورم نگاه کردم کسی نبود ساعت ساعت چنده گوشیمو گرفتم 7بود کسی نیومده؟
دوستان لطفا درمورد رمانم نظر بدین
سهون:
طعم خونو تو دهنم احساس کردم دختره ی احمق ک یهو با دستش زد توی صورتم دیگ نمیدونستم چ عکس العملی نشون بدم داشت گریه میکرد کلید اپارتمانشو از توی جیبم در اوردم و پرت کردم روی میز کلید در دفتر و هم در اوردم و پیرهنمو برداشتمو در و باز کردم و بدون هیچ حرفی رفتم بیرون میخوای اینجوری کنی دیگ نه؟!؟باشه بچرخ تا بچرخیم کلید ماشینم و خونه و تلفن همراهم توی جیب کتم بود و کتمم اون بالا جا گذاشته بودم نمیخواستم این موقع برم خونه چون مادرم حسابی جر و بحث میکرد و دیگ نمیخواستم با اون دختره هم چشم تو چشم شم هوا با اینکه سرد نبود ولی انگار میخواست بارون بباره بیخیال رفتم توی پارک کنار شرکت و روی یکی از نیمکتا نشستم و به اتفاقای امروز فکر کردم چ روز پر ماجرایی بود فردا خیلی کا داشتم ولی بیخیال فردا نمیرم شرکت نمیخوام حالا حالاها اون قیافه نحسو ببینم بلند شدمو داشتم تو خیابون راه میرفتم تا زمان بگذره که دیدم داره بارون میباره لعنت به این شانس من ...
جی یون:
چشاموبستم ونفس نفس میزدم نمیکنم نمیکنم اینجاکارنمیکنم بره بمیره پسره ی عوضی کلید وادرسو ورداشتم این موقع ی شب میترسیدم برم پس ی گوشه نشستم ک هوابارونی شد رفتم پشت پنجره پرده رو کنار زدم اوه اوه چ بارونی میباره یعنی رفتش من تنهایی میترسم😫
نشستم رو صندلی وقهوه خوردم تاخوابم نبره میترسیدم
سهون:
انگار میخواست تا صبح بزنه نمیتوونستم اینجا بمونم من وقتی مریض بشم بد مریض میشم و کارای شرکت میمونه رو هوا اگ نباشم چاره ای نداشتم جز اینکه برگردم شرکت.رسیدم کارت عبورمو در اوردم در و باز کردم و رفتم داخل شرکت خیسه خیس شده بودم موش اب کشیده سوار اسانسور شدمو رفتم بالا همه ش داشتم فک میکردم چه برخوردی باید باهاش داشته باشم بی تفاوتی رو بهتر از همه شون دیدم رسیدم جلوی در دفتر پووووف بیخیال رفتم تو که یهو از جاش پرید و قهوه ای ک داشت میخورد ریخت رو کل هیکلش ...
جی یون: داد زدم کیه؟؟ک دیدم یکی عین موش اب کشیده اومد تو ترسیدم فنجون قهوه از دستم سر خورد و ریخت رو پاهام ایییی سوختممم واای چیکارکنم 😭 مامان میسوزه باید شلوارمو دربیارم ولی چجوری دویدم رفتم سمت دستشویی
سهون:
خنده م گرفته بود ولی دلمم بحالش سوخت بدبخته خوددرگیر سوخته بود دیگه بالاخره ولی دلم حسااابی خنک شد رفتم سمت کتابخونه برش گردوندم پشتش پر از کت شلوار و کراوات و هر چیزی ک لازم داشتم بود ی پیرهن از توش برداشتم این باید اندازه ش باشه رفتم پشت در دست شویی و گفتم بیا اینو بگیر بپوش و خودمم رفتم و سریع قبل از اینکه در بیاد پیرهنمو در اوردم و شلوارمو عوض کردم آخ لبم میسوخت دختره ی ... رفتم وگرفتم رو تخت خوابیدم و نفهمیدم کی خوابم برد واقعا روز پرمشغله و خسته کننده ای بود با این دختره ی مارمولکه خوددرگیر ...
جی یون:
همین ک رفتم تو دستشویی ابو باز کردم و گرفتم روشلوارم تاخنک بشم مونده بودم چیکارکنم همه ی هیکلم خیس بود ک دردستشویی زده شد رفتم پشتش واروم گفتم کیه ک گفت برات پیراهن اوردم درو یکم باز کردم و دستمو بردم بیرون و گرفتمش شلوارمو دراوردم و پیراهنو پوشیدم بلند بود نیازی ب شلوار نداشتم خجالت میکشیدم برم بیرون نیم ساعت تو دستشو یی موندم و رفتم بیرون یکم سرک کشیدم و رفتم جلو ک دیدم خوابش برده خیالم راحت شد و منم رو کاناپه خوابم برد خسته شده بودم بااین روز گند
سهون:
صبح با خوردن نور افتاب تو صورتم بیدار شدم ساعت و نگاه کردم نیم ساعت دیگ خانم جانگ میرسید وااای بلند شدم از روی تخت و دیدم ک پارک جی یون هنوز خوابه رفتم بالای سرش چقد این لباس گشاد بود بهش خنده م گرفت نشستم کنارشو خواستم صداش بزنم که لبم بشدت سوخت و ی آااخه بلند گفتم ...
سهون:
غرق خواب شیرینم بودم ک با ی صدایی از کنارم بیدارشدم چشامو بازنکردم یکی کنارم بود این کیه من ک باکسی زندگی نمیکردم یکم فک کردم همه ی ماجرای دیشبو یادم اومد واای یعنی الان تو شرکت یهو پاشدم ازجام و به سهون نگاه کردم ساعت چنده؟کسی اومده؟وای بدبخت شدم کارم تمومه موهام بهم ریخته بود و مث جنگل شده بود و یکمی کنار لبم اب دهنم ریخته بود تند تند بدون اینکه بزارم جواب بده داشتم ب خودم و خودش فحش میدادیااا چرااینجا نشستی ب دور ورم نگاه کردم کسی نبود ساعت ساعت چنده گوشیمو گرفتم 7بود کسی نیومده؟
دوستان لطفا درمورد رمانم نظر بدین
۱۶.۹k
۲۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.