قلبمـ❤ ــو پس بــدهـ💖 قسمــت هشتـم💖
قلبمـ❤ ــو پس بــدهـ💖 قسمــت هشتـم💖
سهون:
وااای خداااا قیافه ش خعلی باحال بود اون موهای برق گرفته و چشا و صورت پف کرده ش یهو زدم زیر خنده که باز لبم سوختو ی آااخ دیگ از دهنم در اومد یاد دیشب افتادم زدم بیخیالی و بلند شدم از کنارشو گفتم زود باش برو خونه ت منشیم تا نیم ساعت دیگ میرسه من که مشکلی ندارم اگ نمیخوای واس تو حرف در بیارن و مشکلی واست پیش بیاد توی شرکت زودتر برو آخه منم یجورایی مث شما معروفمو ممکنه که دخترا اگ بفهمن موهاتونو بکنن و دیگ مویی نداشته باشید پوزخندی زدم و پیراهنمو پوشیدمو کتمو برداشتم و رفتم سمت خونه ... باید الان جر و بحثای مادرمو ب جون میخریدم
جی یون:
هههه معروفیت ب.....پوووف این چرا خندید من چجوری میرفتم خونه بااین لباسا چیزی نگفتم اینجا شرکته مدلینگه باید طبقه ی پایین لباس باشه سهون رفت من رفتم دستشو یی تا صورتمو بشورم وقتی قیافموتواینه دادم هییینی کشیدم خاک برسرت پارک جی یون پس بگو چرا میخندید الان تاعمر داری مسخرت میکنه تند تند صورتمو شستم وموهامو شونه زدم رفتم طبقه ی پایین ی پیراهن صورتی ورداشتم و پوشیدم کسی ک نمیفهمه بفهمه مهم نیست کلید وادرسو ورداشتم و رفتم سمت خونه
سهون:
رسیدم خونه تا درو باز کردم صدای مادرم تو گوشیم پیچید که تا حالا کجا بودی سهون تا حالا بیرون از خونه نمونده بودی گوشه ی لبت چی شده!!؟ وااای حالا خر بیار و باقالی بار کن چی جوابشو بدم اعصابمم خورد بود امروز چطوری با این لب میرفتم شرکت دختره ی وحشیه آمازونیه مارمولکه خوددرگیر با گفتن مادر چیزی نیست بیخیال سریع رفتم سمت اتاقم هنوز نرفته بودم تو که پشت سرم اومد تو و گفت سهون تو بچه ای نیستی ک اهل دعوا باشی و همیییینجووور یهههه رییییز حرف زد یهو وسط حرفش پریدم و گفتم مادر من دیگ اون بچه کوچیک نیستم بزرگ شدم چند تا شرکت بزرگو میگردونم ولم کن توروخدا شونه هاشو گرفتم و اروم حلش میدادم سمت بیرونو میگفتم ماادر باشه چشم بعدا واست تعریف میکنم بذار یکم استراحت کنم بردمش بیرونو در و هم بستم و گفتم روز بخیر مادر
رفتم ی دوش گرفتم حوله رو بستم دور کمرمو اومدم بیرون جلوی اینه اه خیلی بد بود لبم قشنگ داد میزد از دور هر کی ندونه فک میکرد دعوا کردم البته بیراه هم فکر نمیکردن دعوا نبود که جنگ جهانی سوم بود ی کت سورمه ای به همراه پیرهن ابی اسمونی و شلوار مشکی و کفشای همرنگشو پوشیدم دستمال جیبیمو زدم سر جیبم کراوات ابی تیره مو بستم و عطر همیشگی و اماده رفتن ب شرکت فقط نمیدونستم با لبم چیکار کنم اه دختره وحشی ...
جی یون:
رفتم سمت خونه و بعد ی عالمه درب دری وگشتن پیداش کردم کلیدو انداختم و دروبازکردم و رفتم تو خونه ی شیک و نقلی بود یکم تو گوشه کناراش سرک کشیدم باید اماده میشدم میرفتم شرکت امروز عکسبرداری داشتم رفتم سمت حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم و بااتو صافشون کردم ی تاپ سفید با ی دامن سبز تا بالای زانوم پوشیدم ی کمم ارایش کردم گوشواره هامو انداختم نگاهی ب پیراهنی ک ازشرکت ورداشته بودم انداختم ببرمش؟ن می بینن میفهمن گذاشتمش روتخت و خودم رفتم سمت شرکت
دویتای گلم لطفا درباره ی رمانم نظر بدین منتظر نظراتتون هستما
سهون:
وااای خداااا قیافه ش خعلی باحال بود اون موهای برق گرفته و چشا و صورت پف کرده ش یهو زدم زیر خنده که باز لبم سوختو ی آااخ دیگ از دهنم در اومد یاد دیشب افتادم زدم بیخیالی و بلند شدم از کنارشو گفتم زود باش برو خونه ت منشیم تا نیم ساعت دیگ میرسه من که مشکلی ندارم اگ نمیخوای واس تو حرف در بیارن و مشکلی واست پیش بیاد توی شرکت زودتر برو آخه منم یجورایی مث شما معروفمو ممکنه که دخترا اگ بفهمن موهاتونو بکنن و دیگ مویی نداشته باشید پوزخندی زدم و پیراهنمو پوشیدمو کتمو برداشتم و رفتم سمت خونه ... باید الان جر و بحثای مادرمو ب جون میخریدم
جی یون:
هههه معروفیت ب.....پوووف این چرا خندید من چجوری میرفتم خونه بااین لباسا چیزی نگفتم اینجا شرکته مدلینگه باید طبقه ی پایین لباس باشه سهون رفت من رفتم دستشو یی تا صورتمو بشورم وقتی قیافموتواینه دادم هییینی کشیدم خاک برسرت پارک جی یون پس بگو چرا میخندید الان تاعمر داری مسخرت میکنه تند تند صورتمو شستم وموهامو شونه زدم رفتم طبقه ی پایین ی پیراهن صورتی ورداشتم و پوشیدم کسی ک نمیفهمه بفهمه مهم نیست کلید وادرسو ورداشتم و رفتم سمت خونه
سهون:
رسیدم خونه تا درو باز کردم صدای مادرم تو گوشیم پیچید که تا حالا کجا بودی سهون تا حالا بیرون از خونه نمونده بودی گوشه ی لبت چی شده!!؟ وااای حالا خر بیار و باقالی بار کن چی جوابشو بدم اعصابمم خورد بود امروز چطوری با این لب میرفتم شرکت دختره ی وحشیه آمازونیه مارمولکه خوددرگیر با گفتن مادر چیزی نیست بیخیال سریع رفتم سمت اتاقم هنوز نرفته بودم تو که پشت سرم اومد تو و گفت سهون تو بچه ای نیستی ک اهل دعوا باشی و همیییینجووور یهههه رییییز حرف زد یهو وسط حرفش پریدم و گفتم مادر من دیگ اون بچه کوچیک نیستم بزرگ شدم چند تا شرکت بزرگو میگردونم ولم کن توروخدا شونه هاشو گرفتم و اروم حلش میدادم سمت بیرونو میگفتم ماادر باشه چشم بعدا واست تعریف میکنم بذار یکم استراحت کنم بردمش بیرونو در و هم بستم و گفتم روز بخیر مادر
رفتم ی دوش گرفتم حوله رو بستم دور کمرمو اومدم بیرون جلوی اینه اه خیلی بد بود لبم قشنگ داد میزد از دور هر کی ندونه فک میکرد دعوا کردم البته بیراه هم فکر نمیکردن دعوا نبود که جنگ جهانی سوم بود ی کت سورمه ای به همراه پیرهن ابی اسمونی و شلوار مشکی و کفشای همرنگشو پوشیدم دستمال جیبیمو زدم سر جیبم کراوات ابی تیره مو بستم و عطر همیشگی و اماده رفتن ب شرکت فقط نمیدونستم با لبم چیکار کنم اه دختره وحشی ...
جی یون:
رفتم سمت خونه و بعد ی عالمه درب دری وگشتن پیداش کردم کلیدو انداختم و دروبازکردم و رفتم تو خونه ی شیک و نقلی بود یکم تو گوشه کناراش سرک کشیدم باید اماده میشدم میرفتم شرکت امروز عکسبرداری داشتم رفتم سمت حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم و بااتو صافشون کردم ی تاپ سفید با ی دامن سبز تا بالای زانوم پوشیدم ی کمم ارایش کردم گوشواره هامو انداختم نگاهی ب پیراهنی ک ازشرکت ورداشته بودم انداختم ببرمش؟ن می بینن میفهمن گذاشتمش روتخت و خودم رفتم سمت شرکت
دویتای گلم لطفا درباره ی رمانم نظر بدین منتظر نظراتتون هستما
۹.۹k
۲۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.