چند پارتی نامجون
چند پارتی نامجون
#_درخواستی
P:¹
*خب ی توضیحی درمورد فیک بدم...توی این فیک از علامت استفاده نکردم و همون اسم اعضارو گزاشتم...و اینکه اگر بخونین متوجه موضوعش میشین فقط اینو بگم که اشتباه برداشت نکنین...ات دختر نامجونه*
ویو نامجون:
چند روزیه ات باهام صحبت نمیکنه...اون بچه واقعا بد تربیت شده...از وقتی مادرش فوت کرده زندگی براش اهمیت نداره..
چند روزی از دعوای نامجون و ات سر درسا میگزشت که عموهای ات اومدن خونشون..
جین:یااا نامجونی ات کجاس؟
جیهوپ:راس میگه ات کجاس؟...از وقتی اومدیم ندیدمش
نامجون:تو اتاقشه داره درس میخونه
جیمین:اه....نامجون...چرا انقد مجبورش میکنی درس بخونه؟جوونای هم سن و سال اون کنار درس خوندن مسافرت و گردشم میرن...ولی تو حتا اجازه نمیدی اون پاشو از خونه بزاره بیرون
تهیونگ:بهتره تقصیرو گردن نامجون نندازین...ات خودشم بعد مردن مادرش افسرده شد...و خودش بیرون نمیره...وگرنه یادتون رفته ات کلا با دوستاش بیرون بود؟
ات این همه مدت پشت در اتاقش داشت به حرفای عموهاش گوش میداد و اشک میریخت...واقعا انقد درک اینکه مادرشو از دست داده براشون سخت بود؟...انقد سخت بود که بفهمن ات تحت فشار روانیه؟...هرچند نمیتونست بهشون چیزی بگه چون فقط تو کل زندگیش عموهاش و پدرشو داشت...دست و صورتشو شست و رفت پایین
ا/ت:سلام به همگی*اروم*
جونگکوک:سلام خوشگله چطوری؟
ا/ت:خوبم شما چطورین عمو؟
جونگکوک:منم خوبم...بیا بشین اینجا
ا/ت:چشم*رفت نشست پیش عموهاش*
نامجون:درساتو کامل تموم کردی؟*جدی
ا/ت:ب....له....فقط ی دور..روخوانیش مونده
نامجون:خوبه..
#_درخواستی
P:¹
*خب ی توضیحی درمورد فیک بدم...توی این فیک از علامت استفاده نکردم و همون اسم اعضارو گزاشتم...و اینکه اگر بخونین متوجه موضوعش میشین فقط اینو بگم که اشتباه برداشت نکنین...ات دختر نامجونه*
ویو نامجون:
چند روزیه ات باهام صحبت نمیکنه...اون بچه واقعا بد تربیت شده...از وقتی مادرش فوت کرده زندگی براش اهمیت نداره..
چند روزی از دعوای نامجون و ات سر درسا میگزشت که عموهای ات اومدن خونشون..
جین:یااا نامجونی ات کجاس؟
جیهوپ:راس میگه ات کجاس؟...از وقتی اومدیم ندیدمش
نامجون:تو اتاقشه داره درس میخونه
جیمین:اه....نامجون...چرا انقد مجبورش میکنی درس بخونه؟جوونای هم سن و سال اون کنار درس خوندن مسافرت و گردشم میرن...ولی تو حتا اجازه نمیدی اون پاشو از خونه بزاره بیرون
تهیونگ:بهتره تقصیرو گردن نامجون نندازین...ات خودشم بعد مردن مادرش افسرده شد...و خودش بیرون نمیره...وگرنه یادتون رفته ات کلا با دوستاش بیرون بود؟
ات این همه مدت پشت در اتاقش داشت به حرفای عموهاش گوش میداد و اشک میریخت...واقعا انقد درک اینکه مادرشو از دست داده براشون سخت بود؟...انقد سخت بود که بفهمن ات تحت فشار روانیه؟...هرچند نمیتونست بهشون چیزی بگه چون فقط تو کل زندگیش عموهاش و پدرشو داشت...دست و صورتشو شست و رفت پایین
ا/ت:سلام به همگی*اروم*
جونگکوک:سلام خوشگله چطوری؟
ا/ت:خوبم شما چطورین عمو؟
جونگکوک:منم خوبم...بیا بشین اینجا
ا/ت:چشم*رفت نشست پیش عموهاش*
نامجون:درساتو کامل تموم کردی؟*جدی
ا/ت:ب....له....فقط ی دور..روخوانیش مونده
نامجون:خوبه..
۱۲.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.