رمان شیشه یخ زده
رمان: شیشه یخ زده💨
پارت ۱۰
کیان بود
دستش باند پیچی شده بود
کاوه ترسید هرچی پرسید چی شده
کیان نه جواب داد نه حرف زد فقط رفت تو رختخواب و انقدر خسته بود ک خوابش برد
ساعت: ۴
صدای جیغ از اتاق کیان اومد کاوه رفت تو اتاق کیان
کیان: کاوه نفس کو!
کاوه: خونشون
کیان: بگو بیاد
کاوه: نمیتونه الان ساعت ۴ صب بگیر بخواب
کیان بی هوش شد چون از دیروز هیچی نخورده بود
کاوه زنگ زد اورژانس اومدن رفتن بیمارستان دکترش گفت حالش خیلی بده
کاوه هم سریع به نفس زنگ زد
نفس خودشو رسوند
کیان هنوز به هوش نیومده بود
کاوه: اصن نمیشه کیان رو تو این وضیعت ول کرد خیلی حالش بده نفس دیشب نه پری شب که گفت بیا خونه نیومدی تا صب یه بسته بهمن کشید بعد از خونه زد بیرون امشبم ک این شکلی برگشت خونه نفس کیان بدون تو نمیتونه...
نفس: نمیشه، حالا بزا ببینم چی میشه
ببخشید آقای دکتر حالش چطوره
دکتر: شما خواهرش هستید
نفس: بله😊
دکتر: از ۲ ــ۳ ساعت پیش کمی بهتره
نفس: میتونیم بریم پیشش
دکتر: بله تازه ب هوش اومده
آوا: سلام خوبید کاوه گفت حال کیان بده منم سریع خودمو رسوندم
نفس: مرسی
نفس رفت پیش کیان، کیان تا نفس رو دید.......
پارت ۱۰
کیان بود
دستش باند پیچی شده بود
کاوه ترسید هرچی پرسید چی شده
کیان نه جواب داد نه حرف زد فقط رفت تو رختخواب و انقدر خسته بود ک خوابش برد
ساعت: ۴
صدای جیغ از اتاق کیان اومد کاوه رفت تو اتاق کیان
کیان: کاوه نفس کو!
کاوه: خونشون
کیان: بگو بیاد
کاوه: نمیتونه الان ساعت ۴ صب بگیر بخواب
کیان بی هوش شد چون از دیروز هیچی نخورده بود
کاوه زنگ زد اورژانس اومدن رفتن بیمارستان دکترش گفت حالش خیلی بده
کاوه هم سریع به نفس زنگ زد
نفس خودشو رسوند
کیان هنوز به هوش نیومده بود
کاوه: اصن نمیشه کیان رو تو این وضیعت ول کرد خیلی حالش بده نفس دیشب نه پری شب که گفت بیا خونه نیومدی تا صب یه بسته بهمن کشید بعد از خونه زد بیرون امشبم ک این شکلی برگشت خونه نفس کیان بدون تو نمیتونه...
نفس: نمیشه، حالا بزا ببینم چی میشه
ببخشید آقای دکتر حالش چطوره
دکتر: شما خواهرش هستید
نفس: بله😊
دکتر: از ۲ ــ۳ ساعت پیش کمی بهتره
نفس: میتونیم بریم پیشش
دکتر: بله تازه ب هوش اومده
آوا: سلام خوبید کاوه گفت حال کیان بده منم سریع خودمو رسوندم
نفس: مرسی
نفس رفت پیش کیان، کیان تا نفس رو دید.......
- ۲.۴k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط