رمان شیشه یخ زده

رمان: شیشه یخ زده💨
پارت ۸
کیان: چی میگوفتید؛ نفس تو اینجا چیکار میکنی؟!
کاوه: هیچی داشتیم مثل قدیم حرف میزدیم
نفس: راست میگه
کیان: آهان، نفس بیا
نفس پیش کیان رفت و کیان یه چیزی بهش گفت ولی نمیدونم چرا هیچ کس نفهمید حتی من راوی
تولد تموم شد.....
کیان از نفس خواست ک بره خونه کیان ولی نفس پیچوند کیان یکم ناراحت شد
ولی کاوه بهش گف ک اونم خانواده داره و نمیتونه بیاد حالا باشه واس یه شب دیگه.... 🙃
کیان رفت و سوار ماشین شد و برگشتن خونه کاوه گف بزا به آوا زنگ بزنم اگر نرفته باشه خونه دوستش امشب رو میام پیشت وگرنا که باید برم خونه آخه تنهاست .... کاوه زنگ زد اوکی شد که امشب رو پیش کیان بمونه آخه دوباره حالش بدشد،
کاوه به کیان گف ک امشب میتونم پیشت بمونم ولی کیان کر شده بود انگاری هیچی نمیشنوید ....
کاوه کیان رو بغل کرد کیان عصبی بود، ناراحت بود و خوابش میومد
کیان و کاوه خوابیدن!
ساعتای ۴و۵ بود صدا سرفه از توی تراس اومد کاوه پاشد رقت جلو در تراس
دید ک......
دیدگاه ها (۰)

رمان: شیشه یخ زده💨پارت۹دید کیان توی تراس وایساده و داره سیگا...

رمان: شیشه یخ زده💨پارت ۱۰کیان بود دستش باند پیچی شده بود کاو...

رمان: شیشه یخ زده💨پارت۷نفس و آرشیدا و آوا و کیان و کاوه و کا...

رمان: شیشه یخ زده💨پارت ۶کیان: من نمیتونم بین نفس و حنانه انت...

دوست خوبي باش...!❲🥺⃟💙❳••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط