رمان: شیشه یخ زده💨
رمان: شیشه یخ زده💨
پارت۹
دید کیان توی تراس وایساده و داره سیگار میکشه از یه بسته بهمن فقط ۲ تا مونده بود
کیان اون شب کنترل ذهنی نداشت و نمیدونست چیکار کنه
کاوه بقیه سیکارا رو برداشت انداخت توی سطل آشغالی
کیان: چرا انداختی احمق
کاوه: بس نیست این همه کشیدی ، ریه هات بگا میره دیوونه
کیان نمیدونست چیکار کنه کاوه نشست و هرچی که نفس گفت برای کیان گفت
راوی: به نظر من نباید میگفت🙏
کاوه: کیان رو برد توی رختخواب و مطمئن شد که خوابیده.....
صب شد و کاوه بیدار شد ولی کیان رو بیدار نکرد چون دیشب حالش خیلی بد بود
ظهر شد ولی کیان بیدار نشد
کاوه با خودش گف ک کیان هیچ وقت انقدر نمیخوابید رفت توی اتاق دید کیان نیست
کیان همون صب قبل اینکه کاوه بیدارشه از خپنه زده بود بیرون
کاوه: با صدای لرزون نکنه بلایی سر خودش بیاره ،
کاوه به همه بچه ها رفیقا حتی نفس زنگ زد ولی کیان هیچ جا نبود
کاوه نمیدونست کجا دنبالش بگرده ولی میدونست هرجا باشه تا شب برمیگرده
تا شب هزاران بار بهش زنگ زد ولی کیان جواب نمیداد
صدای زنگ اومد.......
پارت۹
دید کیان توی تراس وایساده و داره سیگار میکشه از یه بسته بهمن فقط ۲ تا مونده بود
کیان اون شب کنترل ذهنی نداشت و نمیدونست چیکار کنه
کاوه بقیه سیکارا رو برداشت انداخت توی سطل آشغالی
کیان: چرا انداختی احمق
کاوه: بس نیست این همه کشیدی ، ریه هات بگا میره دیوونه
کیان نمیدونست چیکار کنه کاوه نشست و هرچی که نفس گفت برای کیان گفت
راوی: به نظر من نباید میگفت🙏
کاوه: کیان رو برد توی رختخواب و مطمئن شد که خوابیده.....
صب شد و کاوه بیدار شد ولی کیان رو بیدار نکرد چون دیشب حالش خیلی بد بود
ظهر شد ولی کیان بیدار نشد
کاوه با خودش گف ک کیان هیچ وقت انقدر نمیخوابید رفت توی اتاق دید کیان نیست
کیان همون صب قبل اینکه کاوه بیدارشه از خپنه زده بود بیرون
کاوه: با صدای لرزون نکنه بلایی سر خودش بیاره ،
کاوه به همه بچه ها رفیقا حتی نفس زنگ زد ولی کیان هیچ جا نبود
کاوه نمیدونست کجا دنبالش بگرده ولی میدونست هرجا باشه تا شب برمیگرده
تا شب هزاران بار بهش زنگ زد ولی کیان جواب نمیداد
صدای زنگ اومد.......
۱.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.