سناریو سوکوکو: هیولای زیبا

ساعت ۷:۰۰ ویو چویا:
توی عمرات زندان مانند قدم میزدم از بین خدمتکار ها رد میشدم و یه لبخند شاد و شنگول تحویل شون میدادم همه توی امتحان نمایشی ای که گرفته بودیم رد شده بودن دقیقا طبق نقشه اما...همه که نه بله دازای اوسامو قبول شده بود
باید امروز اون رو به عنوان خدمت کار شخصیم انتخاب میکردم همچی خیلی حوصله سر بره فقط میخوام داد بزنم و همه چیز رو بهم بریزم فقط....فقط...ای کاش میمردم...ای کاش....لعنت بهت لیلیث لعنت
بالاخره رسیدم به اون پسره دازای رو بهش گفتم: خدمتکار نجیب و وفادار جدید من نظرت راجع به یه ارتقاء رتبه کوچولو چیه؟
پسرک مو فندقی با اشتیاق جواب داد: ممنون ارباب من....اما این برای یه خدمت کار تازه استخدام شده زیادی نیست؟
چویا: باور دارم که کارت رو به درستی انجام میدی بیا به اتاقم باید وظایفت رو بهت بگم
دازای پس از تعظیم کوچکی به دنبال چویا راه افتاد
بعد از اینکه وار اتاق چویا شدن چویا شروع به صحبت کرد: خوب...خودت رو بهم معرفی میکنی پسرک فندقی؟
دازای: اوسامو دازای هستم لطفا دازای صدام کنید
چویا: خوب دازای از امروز به بعد دارو های من رو تو باید بیاری و باید غذا هامو چک کنی و تمام وقت کنارم باشی مگه اینکه خودم بهت اجازه رفتن بدم سوالی داری؟
دازای: پــوفـــــت....هاهاهاهاهاهاهاها * دازای شروع به خندیدن میکنه*
چویا: چیز خنده داری وجود داره دازای؟
دازای: اوه...ارباب...معذرت میخوام ولی اینطور نقش بازی کردن واسه اون انسان ها خیلی بی نقص و فریبنده است...دقیقا مثل خود گذشتت هستی
چویا:منظورت رو واضح تر بگو
دازای: من آیامه هستم...یادت میاد؟ همونی که هرشب توی گوشش جمله های شیرین نجوا میکردی
* قطره اشکی ناگهان از چشم چویا سر میخوره*
چویا: آ....آ...آیامه.....خودتی؟ واقعا....خودتی شیرینکم؟
دازای با بغض جواب میده: آره...من آیامه توام...همونی که بعد نفرین شدنت تا پای مرگ گریه کرد...من همونم اومدم ببرمت
چویا: چی؟ منو ببری؟ کجا؟
دازای: به همون سازمانی که منو فرستاده دنبالت به لطف اونا پیدات کردم و قراره نجاتت بدم
چویا: نه ، من از جام تکون نمیخورم آیامه
دازای: ارباب بد خلق من لج باز نباش...من راه درمانت رو پیدا کردم...نگران نباش اونا دوستداران تو هستن...بله....فرقه شیطان پرست ها من از طرف اونا اومدم
چویا: که این طور...خوب..نقشه چیه؟ دازای کوچولوی من؟
دازای: هه...پس دیگه قراره با این اسم ها زندگی کنیم ارباب چو؟
چویا: درسته...دیگه نه شیطان مردی به اسم چو وجود داره و نه شیطان زنی به اسم آیامه...فقط دازای و چویا هستن....
دیدگاه ها (۱۵)

بوروتو

تهیونگ

سناریو سوکوکو: هیولای زیبا

سناریو سوکوکو: هیولای زیبا

HENTAI :: SUKUKU

قهوه تلخ پارت ۵۹گوشی رو قطع کردم و رفتم توی اتاق. آماده شدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط