دکمه هارو بسته نبسته نزدیک اوپن شدم و سوییچو برداشتم جورا
دکمه هارو بسته نبسته نزدیک اوپن شدم و سوییچو برداشتم جوراب هامو همیشه برای سهولت توی کفشم میذاشتم
جوراب و کفشو هم رو به راه کردم و حالا وقت پله نوردی بود چون آسانسور جایی اون بالا ها گیر بود و حالا حالاها به من نمیرسید
تا پارکینگ از صدای تق و تق کفشام برای خودم هم اعصاب نموند چه برسه به همسایه های بینوا
توی ماشین نشستم و راهی مدرسه شدم
صدقه سری دست و پا چلفتی بودنم پشت فرمون و کارنامه درخشان تصادفاتم حدالامکان آروم میروندم و الان هم از اون قضیه مستثنا نبود بالاخره جون خودم که از یه تاخیر چند دقیقه ای مهم تر بود
به هر دنگ و فنگی که بود خودمو پنج دقیقه قبل از شروع کلاس درس به کلاس رسوندم
چند قدم مونده به کلاس سر و صدایی به پا بود که بیا و ببین
-لب تو غنچس پرپرش نکن دله من خونه بدترش نکن
عین گروه سرود هماهنگ میخوندن و میرقصیدن و دست میزدن
ناگهانی وارد کلاس شدم که قلب همشون ریخت و بدو بدو روی نیمکت ها جاگیر شدن
ما بین این فرار پای یکی از دانش آموزا گیره زمین شد که باعث شد زمین بخوره و سوژه ای برای خنده به پا شه که کافر نبینه و مسلمون نشنوه
انرژی و سرحال بودنشونو درک میکردم ولی نمیشد بشون رو داد
به بهونه نشستن روی صندلی صورتمو سمت میزم چرخوندم تا کمی بخندم
چند ثانیه ای خندیدم و بعد خوردن خندم جدی و پوکرفیس طرفشون چرخیدم
+تموم شد؟درسو شروع کنم؟
-اگه اجازه بدین ادامه داره
چپ چپ نگاهش کردم
+برو بیرون ادامه بده
و با دست به در کلاس اشاره کردم
ذوقش کور شد و با کمی استرس نگاهم کرد
+بیا برو بیرون دیگه مگه نمیخوای ادامه بدی...تو که خوب مزه میریختی تا الان
-شوخی کردم اقای پورعطا
+عزیزه من هر سخن جا و هر نقطه مکانی دارد...الان وقت شوخیه؟
فکر کردم که به قدر کافی خشک رفتار کردم
+کتابا رو باز کنید کجا بودیم؟
-صفحه 63
به میز تکیه دادم ... عادتم همین بود انگار با صندلی معلمی میونه خوبی نداشتم
کتاب خودمو باز کردم و شروع کردم
+آرایه جدیدی که باهاش سر و کار دارین حسن تعلیله یعنی...
...چند ساعت بعد ...
جوراب و کفشو هم رو به راه کردم و حالا وقت پله نوردی بود چون آسانسور جایی اون بالا ها گیر بود و حالا حالاها به من نمیرسید
تا پارکینگ از صدای تق و تق کفشام برای خودم هم اعصاب نموند چه برسه به همسایه های بینوا
توی ماشین نشستم و راهی مدرسه شدم
صدقه سری دست و پا چلفتی بودنم پشت فرمون و کارنامه درخشان تصادفاتم حدالامکان آروم میروندم و الان هم از اون قضیه مستثنا نبود بالاخره جون خودم که از یه تاخیر چند دقیقه ای مهم تر بود
به هر دنگ و فنگی که بود خودمو پنج دقیقه قبل از شروع کلاس درس به کلاس رسوندم
چند قدم مونده به کلاس سر و صدایی به پا بود که بیا و ببین
-لب تو غنچس پرپرش نکن دله من خونه بدترش نکن
عین گروه سرود هماهنگ میخوندن و میرقصیدن و دست میزدن
ناگهانی وارد کلاس شدم که قلب همشون ریخت و بدو بدو روی نیمکت ها جاگیر شدن
ما بین این فرار پای یکی از دانش آموزا گیره زمین شد که باعث شد زمین بخوره و سوژه ای برای خنده به پا شه که کافر نبینه و مسلمون نشنوه
انرژی و سرحال بودنشونو درک میکردم ولی نمیشد بشون رو داد
به بهونه نشستن روی صندلی صورتمو سمت میزم چرخوندم تا کمی بخندم
چند ثانیه ای خندیدم و بعد خوردن خندم جدی و پوکرفیس طرفشون چرخیدم
+تموم شد؟درسو شروع کنم؟
-اگه اجازه بدین ادامه داره
چپ چپ نگاهش کردم
+برو بیرون ادامه بده
و با دست به در کلاس اشاره کردم
ذوقش کور شد و با کمی استرس نگاهم کرد
+بیا برو بیرون دیگه مگه نمیخوای ادامه بدی...تو که خوب مزه میریختی تا الان
-شوخی کردم اقای پورعطا
+عزیزه من هر سخن جا و هر نقطه مکانی دارد...الان وقت شوخیه؟
فکر کردم که به قدر کافی خشک رفتار کردم
+کتابا رو باز کنید کجا بودیم؟
-صفحه 63
به میز تکیه دادم ... عادتم همین بود انگار با صندلی معلمی میونه خوبی نداشتم
کتاب خودمو باز کردم و شروع کردم
+آرایه جدیدی که باهاش سر و کار دارین حسن تعلیله یعنی...
...چند ساعت بعد ...
- ۱۸.۸k
- ۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط