تک پارتی قسمت ۳
تک پارتی قسمت ۳
ات: اوهوم ولی من خوابم نمیاد دیگه
کوک: پس پاشو بریم پایین
ات: باش
کوک: آخ اجوما رفته مرخصی برات صبحونه درست کردم برو بخور
ات: میسی اوپا
بعد صبحونه
کوک: ات بیا تو حیاط
ات: چرا
کوک: میخوام یه چیزی بهت بگم
ات: اوک
تو حیاط
کوک : خب ات بیا بریم آلاچیق
ات: وای باش
کوک: ات میخواستم بهت یه چی بگم مکنه این حسم یه طرفه باشه ولی من تورو دوست دارم
ات: خب من ندارم..... عاشقتممم
کوک: ویییی
ات رو بغل میکنه رو هوا میچرخونتش
و بدو بدو میبرتش تو
کوک: ات عاشقتممممم
به لبای ات نگاه میکنه
کوک: اجاز...
که ات لباشو میکوبونه رو لبای کوک
ات ویو
وای فک نمیکردم کوکم منو دوست داشته باشههههه کوکو بوسیدم و با ولع لبای همو میخوردیم( عوق) بعد ۵ مین با تنگی نفس از هم جدا شدیم که گوشی کوک زنگ خورد
کوک: بابا
ات: جواب بده ببین چی میگه
کوک: الو سلام اوبا
(بابای کوک و ات رو با ب/ ج نشون میدم)
ب/ج: جونگکوک ات چرا جواب نمیده گوشیشو
کوک: گوشیش تو اتاقش بالا
ب/ج: اوکی کوک ما داریم میام
کوک: چقد زود
ب/ج: کارم تموم شده
کوک: باش کاری نداری
ب/ ج: نه پسرم برو
ات: چی میگفتن
کوک: دارن میان
ات: آها
کوک: پس تا اونموقع وقت هست
ات: برای چی
کوک: برا خودم کنمت
ات: نهههه
ات ر. بغل میکنه میبره تو اتاقش( بقیش با ذهن کثیفتون تسبیحم پخش کنید برا خودتون)
۲ ساعت بعد
دینگ دینگ
کوک: سلام بابا خوش اومدید
ات: اوبااا ( میپره بغل باباش)
مامان: هعی
ات: اومااا میپره بعل مامانش
سر ناهار
کوک: بابا مامان میخواستیم یه چی بهتون بگیم
بابای کوک: من میدونم چی میخواید بگید
کوک: چی
مامان: خوب معلومه همو دوست دارید
ات: اوما از کجا میدونید
مامان: تابلوئه
و تا آخر عمر با خوشی زندگی میکنن تو هم پاشو برو خونتون🥲🚴♀️🕳
ات: اوهوم ولی من خوابم نمیاد دیگه
کوک: پس پاشو بریم پایین
ات: باش
کوک: آخ اجوما رفته مرخصی برات صبحونه درست کردم برو بخور
ات: میسی اوپا
بعد صبحونه
کوک: ات بیا تو حیاط
ات: چرا
کوک: میخوام یه چیزی بهت بگم
ات: اوک
تو حیاط
کوک : خب ات بیا بریم آلاچیق
ات: وای باش
کوک: ات میخواستم بهت یه چی بگم مکنه این حسم یه طرفه باشه ولی من تورو دوست دارم
ات: خب من ندارم..... عاشقتممم
کوک: ویییی
ات رو بغل میکنه رو هوا میچرخونتش
و بدو بدو میبرتش تو
کوک: ات عاشقتممممم
به لبای ات نگاه میکنه
کوک: اجاز...
که ات لباشو میکوبونه رو لبای کوک
ات ویو
وای فک نمیکردم کوکم منو دوست داشته باشههههه کوکو بوسیدم و با ولع لبای همو میخوردیم( عوق) بعد ۵ مین با تنگی نفس از هم جدا شدیم که گوشی کوک زنگ خورد
کوک: بابا
ات: جواب بده ببین چی میگه
کوک: الو سلام اوبا
(بابای کوک و ات رو با ب/ ج نشون میدم)
ب/ج: جونگکوک ات چرا جواب نمیده گوشیشو
کوک: گوشیش تو اتاقش بالا
ب/ج: اوکی کوک ما داریم میام
کوک: چقد زود
ب/ج: کارم تموم شده
کوک: باش کاری نداری
ب/ ج: نه پسرم برو
ات: چی میگفتن
کوک: دارن میان
ات: آها
کوک: پس تا اونموقع وقت هست
ات: برای چی
کوک: برا خودم کنمت
ات: نهههه
ات ر. بغل میکنه میبره تو اتاقش( بقیش با ذهن کثیفتون تسبیحم پخش کنید برا خودتون)
۲ ساعت بعد
دینگ دینگ
کوک: سلام بابا خوش اومدید
ات: اوبااا ( میپره بغل باباش)
مامان: هعی
ات: اومااا میپره بعل مامانش
سر ناهار
کوک: بابا مامان میخواستیم یه چی بهتون بگیم
بابای کوک: من میدونم چی میخواید بگید
کوک: چی
مامان: خوب معلومه همو دوست دارید
ات: اوما از کجا میدونید
مامان: تابلوئه
و تا آخر عمر با خوشی زندگی میکنن تو هم پاشو برو خونتون🥲🚴♀️🕳
۲۲.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.