Vimin
Part 17🖤
جیمین با ضربه محکمی که به سرش خورد بیهوش شد...
ویو جیمین:
چشمام هیج جارو نمیدید.. فقط توی حالت نیمه هوشیاری میتونستم بفمم که روی یه صندلی ام و دستو پاهام بسته شده و یه چیزی مثل گونی رو سرم کشیده شده...
(~هوانگ)
~بیدارش کنین..
٪چشم قربان...
جیمین ویو:
یکی از پشت
گونی از روی سرم برداشت و یه سطل اب یخ روی سرم ریخت...
سرمو بالا اوردم و نگاهی به اطرافم کردم.. توی یه جای قدیمی مثل پارکینگ بودم که متوجه شدم هوانگ و دوتا از زیردستاش جلوم وایسادن...
تکونی به خودم دادم تا بتونم دستام و پاهامو آزاد کنم.. ولی طنابا محکم تر از چیزی بودن که بخوام با زور بازشون کنم..
~خب پارک جیمین....
نزارشتم حرفش تموم شه و گفتم...
_بازم کن مادر .... اگر الان بازم نکنی..
هوانگ به سمت جیمین رفت و یه دونه کوبونک تو گوشش و با دست راستش دو طرف صورت جیمینو گرفت و گفت..
~کسی که اینجا حرف میزنه منم..
پس خفه شو به حرفام مثل یه پسر خوب گوش بده..
اگر تا دو هفته دیگه پول منو ندی ... مجبورم از روش دیگه ای استفاده کنم تا پولمو پس بگیرم.. (با داد و عصبانیت)
الانم به این راحتیا از اینجا نمیری..
~بزنینش..
_عوضی ...
ویو جیمین:
دستا و پاهامو باز کردن و منو رو زمین انداختن و با پاهاشون هر چقد تونستن به شیکمم و پهلوم لگد زدن...
در حدی بود که میدونستم بوی خون رو توی گلوم حس کنم..
___
∆جونکوکا چراجیمین نیومد...!؟
÷اره خیلی وقته رفته..
میرم دنبالش..
∆زود برگرد..
÷چشم مادمازل..
ویو ا/ت:
مادمازل..؟ چشه..؟!
جونکوک از خونه بیرون رفت و چند قدم به جلو رفت و باهاش به چیزی برخورد کرد..
پلاستیکی بود که جیمین پیازچه خریده بود..
جونکوک دوتا دستاشو رو سرش گذاشت و داد بلندی کشید..
÷وااای نه جیمین شیییییی..
ویو جیمین:همون جور که کشون کشون سعی کردم از اونجا بیام بیرون.. کم کم چهار دستوپا شدم و تونستم رو پاهام وایسم.
از اونجا اومدم بیرون ... ولی نمیدونستم کجام..
داشتم به دورو ورم نگا میکردم که با آگهی روی دیوار مواجه شدم..
همون جور که دلمو گرفته بودم به سمتش رفتم و از دیوار کندمش و نگاش کردم..
اگهی استخدام توی خانواده کیم..
(جیمین یاد اسم کیم تهیونگ نبود)
_اووم میتونم برم اینجا استخدام شم تا بتونم پول اون هوانگ عوضیو بدم..
___________
ویو جونکوک:با نگرانی برگشتم خونه..
∆چیشد جونکوکا .. پیداش کردی..
÷ن. ن-نه
∆چییییی کجا میتونه باشهههه؟!؟؟!
÷حتما اون هوانگ عوضی پیداش کرده.. چون یه پلاستیک پیازچه روی زمین افتاده بود..
جونکوک از عصبانیت و ناراحتی یه مشت توی دیوار کوبوند و این کار باعث شد خون از دستاش سر ازیر بشه..
∆ههه چیکار میکنی روانیییی...
بیا بشین اینجا بینم..
الان با این کار تو جیمین پیدا میشه..؟؟
÷ا/ت واقعا دیگه مغذم کار نمیکنه..
ویو جیمین:
بلاخره تونستم راه رو گیر بیارم و برگردم..
پرش زمانی به ۴ ساعت بعد:
ساعت ۱۲ شب بود و ا/ت و جونکوک از نگرانی به هم زل زده بودن..
جونکوک از استرس پای چپشو بالا پایین میکرد..
که یهو صدای در اومد و ا/ت به سمت در رفت و درو باز کرد..
جیمین از شدت درد نمیتونست روی پاهاش بایسته و همزمان با باز شدن در روی زمین افتاد...
continues✌️
اینم پارت ۱۷ 😁🤞
لایک و کامنت بزارین برامم...❤️❤️
یادتون نره هاا💟🤞
جیمین با ضربه محکمی که به سرش خورد بیهوش شد...
ویو جیمین:
چشمام هیج جارو نمیدید.. فقط توی حالت نیمه هوشیاری میتونستم بفمم که روی یه صندلی ام و دستو پاهام بسته شده و یه چیزی مثل گونی رو سرم کشیده شده...
(~هوانگ)
~بیدارش کنین..
٪چشم قربان...
جیمین ویو:
یکی از پشت
گونی از روی سرم برداشت و یه سطل اب یخ روی سرم ریخت...
سرمو بالا اوردم و نگاهی به اطرافم کردم.. توی یه جای قدیمی مثل پارکینگ بودم که متوجه شدم هوانگ و دوتا از زیردستاش جلوم وایسادن...
تکونی به خودم دادم تا بتونم دستام و پاهامو آزاد کنم.. ولی طنابا محکم تر از چیزی بودن که بخوام با زور بازشون کنم..
~خب پارک جیمین....
نزارشتم حرفش تموم شه و گفتم...
_بازم کن مادر .... اگر الان بازم نکنی..
هوانگ به سمت جیمین رفت و یه دونه کوبونک تو گوشش و با دست راستش دو طرف صورت جیمینو گرفت و گفت..
~کسی که اینجا حرف میزنه منم..
پس خفه شو به حرفام مثل یه پسر خوب گوش بده..
اگر تا دو هفته دیگه پول منو ندی ... مجبورم از روش دیگه ای استفاده کنم تا پولمو پس بگیرم.. (با داد و عصبانیت)
الانم به این راحتیا از اینجا نمیری..
~بزنینش..
_عوضی ...
ویو جیمین:
دستا و پاهامو باز کردن و منو رو زمین انداختن و با پاهاشون هر چقد تونستن به شیکمم و پهلوم لگد زدن...
در حدی بود که میدونستم بوی خون رو توی گلوم حس کنم..
___
∆جونکوکا چراجیمین نیومد...!؟
÷اره خیلی وقته رفته..
میرم دنبالش..
∆زود برگرد..
÷چشم مادمازل..
ویو ا/ت:
مادمازل..؟ چشه..؟!
جونکوک از خونه بیرون رفت و چند قدم به جلو رفت و باهاش به چیزی برخورد کرد..
پلاستیکی بود که جیمین پیازچه خریده بود..
جونکوک دوتا دستاشو رو سرش گذاشت و داد بلندی کشید..
÷وااای نه جیمین شیییییی..
ویو جیمین:همون جور که کشون کشون سعی کردم از اونجا بیام بیرون.. کم کم چهار دستوپا شدم و تونستم رو پاهام وایسم.
از اونجا اومدم بیرون ... ولی نمیدونستم کجام..
داشتم به دورو ورم نگا میکردم که با آگهی روی دیوار مواجه شدم..
همون جور که دلمو گرفته بودم به سمتش رفتم و از دیوار کندمش و نگاش کردم..
اگهی استخدام توی خانواده کیم..
(جیمین یاد اسم کیم تهیونگ نبود)
_اووم میتونم برم اینجا استخدام شم تا بتونم پول اون هوانگ عوضیو بدم..
___________
ویو جونکوک:با نگرانی برگشتم خونه..
∆چیشد جونکوکا .. پیداش کردی..
÷ن. ن-نه
∆چییییی کجا میتونه باشهههه؟!؟؟!
÷حتما اون هوانگ عوضی پیداش کرده.. چون یه پلاستیک پیازچه روی زمین افتاده بود..
جونکوک از عصبانیت و ناراحتی یه مشت توی دیوار کوبوند و این کار باعث شد خون از دستاش سر ازیر بشه..
∆ههه چیکار میکنی روانیییی...
بیا بشین اینجا بینم..
الان با این کار تو جیمین پیدا میشه..؟؟
÷ا/ت واقعا دیگه مغذم کار نمیکنه..
ویو جیمین:
بلاخره تونستم راه رو گیر بیارم و برگردم..
پرش زمانی به ۴ ساعت بعد:
ساعت ۱۲ شب بود و ا/ت و جونکوک از نگرانی به هم زل زده بودن..
جونکوک از استرس پای چپشو بالا پایین میکرد..
که یهو صدای در اومد و ا/ت به سمت در رفت و درو باز کرد..
جیمین از شدت درد نمیتونست روی پاهاش بایسته و همزمان با باز شدن در روی زمین افتاد...
continues✌️
اینم پارت ۱۷ 😁🤞
لایک و کامنت بزارین برامم...❤️❤️
یادتون نره هاا💟🤞
۹.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.