رفته ای چندی ست تا خالی شوی از ما و من ها

رفته ای چندی ست تا خالی شوی از ما و من ها
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها

گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی
عطر تلخت مانده روی تک تک این پیرهن ها

بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم :
پندهای پیرمردان... شایعات پیرزن ها ...

رفته بودی ... مثل اشک از چشم ها افتاده بودم
با تو اما باز افتاده ست اسمم در دهن ها

کیستی ای عشق؟ وقتی نیستی در سوگ و سورم
چیست فرقش پیرهن های عروسی با کفن ها؟

حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم
باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها »
دیدگاه ها (۶)

کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگردیر خواب...

خنده هایت چکاوک شادیستگریخته از قفس سرد اندوه،ونگاهت قمری خن...

بهارم باجملاتی ساده اما ازاعماق قلبم باصمیمیتی بیحد میگم تو...

از غـــــم تقاضا ڪرده ام ، ازخــود گر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط