پارت
پارت ۴
*ا.ت یک دقیقه ترسید دستش رو به گوشش گرفت و چشماش رو بست بعد از
اینکه لیوان خورد شود آروم چشماش رو باز کرد و دستش رو پایین آورد تهیونگ تازه متوجه کار اشتباهش شوده بود*
تهیونگ: .... من ....
ا.ت: واقعا که
تهیونگ: ببخشید من قصد نداشتم این کار رو کنم
*تهیونگ به سمت ا.ت رفت*
ا.ت: جلو نیا
تهیونگ: زخمی شودی
ا.ت: گفتم جلو نیا
تهیونگ: من واقعا معذرت میخوام
ا.ت : معذرت خواهید به درد عمت میخوره
*با چشمان گریون به سمت اتاق رفت تهیونگ هم به دنبالش رفت ولی ا.ت سریع تر رسید و در را قفل کرد*
تهیونگ: ا.ت عزیزم ببخشید
ا.ت: برو نمیخوام ببنمت
تهیونگ: لطفا در رو باز کن
ا.ت: نمیکنم
تهیونگ: عزیزکم باز کن دیگه میدونی نمیتونم بدون تو باشم
ا.ت: برو
تهیونگ: حالا که در رو باز نمیکنی منم اینجا پشت در تا صبح میمونم
ا.ت: هر کاری میخوای بکن به منچه
این داستان ادامه دارد....
ببخشید میدونم بد شده🥺
*ا.ت یک دقیقه ترسید دستش رو به گوشش گرفت و چشماش رو بست بعد از
اینکه لیوان خورد شود آروم چشماش رو باز کرد و دستش رو پایین آورد تهیونگ تازه متوجه کار اشتباهش شوده بود*
تهیونگ: .... من ....
ا.ت: واقعا که
تهیونگ: ببخشید من قصد نداشتم این کار رو کنم
*تهیونگ به سمت ا.ت رفت*
ا.ت: جلو نیا
تهیونگ: زخمی شودی
ا.ت: گفتم جلو نیا
تهیونگ: من واقعا معذرت میخوام
ا.ت : معذرت خواهید به درد عمت میخوره
*با چشمان گریون به سمت اتاق رفت تهیونگ هم به دنبالش رفت ولی ا.ت سریع تر رسید و در را قفل کرد*
تهیونگ: ا.ت عزیزم ببخشید
ا.ت: برو نمیخوام ببنمت
تهیونگ: لطفا در رو باز کن
ا.ت: نمیکنم
تهیونگ: عزیزکم باز کن دیگه میدونی نمیتونم بدون تو باشم
ا.ت: برو
تهیونگ: حالا که در رو باز نمیکنی منم اینجا پشت در تا صبح میمونم
ا.ت: هر کاری میخوای بکن به منچه
این داستان ادامه دارد....
ببخشید میدونم بد شده🥺
- ۲.۵k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط