کسی چه می داند
کسی چه می داند
زنی که توی تاکسی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند
و دست راننده که دستمال بهش می دهد را رد می کند غمگین تر است
یا زنی که حتی پیازهای تکه تکه شده هم اشک هایش را در نمی آورد.
کسی چه میداند
مردی که پشتش را می کند به زنی و چشم روی هم می گذارد عاشق تر است یا مردی که برای خوشبخت تر شدنِ زنی چشم روی خوشبختی خودش می بندد..
کسی چه می داند
زنی که مشتش را پر از قرص می کند
و از بالای پل ارتفاع را می سنجد بیشتر از زندگی بریده
یا مردی که پتو را کنار میزند و بی هیچ دلیلی چشم باز می کند و چای سرد و تلخ را سر می کشد و در را خودش پشت سرش می بندد...
این شهر...
صندلی های مترو...
گوشه های پارک ها...
اتوبان های پر از ماشین های تک سرنشین با شیشه بالاکشیده...
پر است از کسانی که ظاهرشان یک حالی را میرساند و توی دلشان یک حال دیگر است.
زیر این آسمانِ آبیِ دود گرفته
پر از کسانی است که تو نمیتوانی از لبخنــدشان خوشیشان را بفهمی
اشکهایشان را نمیتوانی بگذاری به پای دردِ جانشان...
زندگیشان از هزار مردگی بدتر است
و از بس تظاهر کرده اند روزی سه بار خودشان نبودن را توی دستشویی بالا می آورند.
اینجا روی این زمینِ متزلزلِ گرد ظاهر آدمها نشان هرچیز که فکرش را بکنی هست
جز حالِ واقعیشان...
ما ولی ظاهر زندگی آدمها را میبینیم
و برایِ باطنِ زندگیِ خودمان آه می کشیم.
زنی که توی تاکسی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند
و دست راننده که دستمال بهش می دهد را رد می کند غمگین تر است
یا زنی که حتی پیازهای تکه تکه شده هم اشک هایش را در نمی آورد.
کسی چه میداند
مردی که پشتش را می کند به زنی و چشم روی هم می گذارد عاشق تر است یا مردی که برای خوشبخت تر شدنِ زنی چشم روی خوشبختی خودش می بندد..
کسی چه می داند
زنی که مشتش را پر از قرص می کند
و از بالای پل ارتفاع را می سنجد بیشتر از زندگی بریده
یا مردی که پتو را کنار میزند و بی هیچ دلیلی چشم باز می کند و چای سرد و تلخ را سر می کشد و در را خودش پشت سرش می بندد...
این شهر...
صندلی های مترو...
گوشه های پارک ها...
اتوبان های پر از ماشین های تک سرنشین با شیشه بالاکشیده...
پر است از کسانی که ظاهرشان یک حالی را میرساند و توی دلشان یک حال دیگر است.
زیر این آسمانِ آبیِ دود گرفته
پر از کسانی است که تو نمیتوانی از لبخنــدشان خوشیشان را بفهمی
اشکهایشان را نمیتوانی بگذاری به پای دردِ جانشان...
زندگیشان از هزار مردگی بدتر است
و از بس تظاهر کرده اند روزی سه بار خودشان نبودن را توی دستشویی بالا می آورند.
اینجا روی این زمینِ متزلزلِ گرد ظاهر آدمها نشان هرچیز که فکرش را بکنی هست
جز حالِ واقعیشان...
ما ولی ظاهر زندگی آدمها را میبینیم
و برایِ باطنِ زندگیِ خودمان آه می کشیم.
- ۶.۹k
- ۲۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط