یک شبی مجنون... هوایی می شود
یک شبی مجنون... هوایی می شود
عاشق یک قصه... جایی می شود
مینویسد او... تمام خاطرش
عاشق همچون... شمایی می شود
خواستی... باطل کنی؟ سِحرش... بگو
یا بخوانی... آنچه بنوشت اش... بگو
حرمت دل را نگهدار و بمان
خواستی خامُش کنی؟... آتش... بگو
هرزمان عاشق شدی... با من... بیا
چاه یوسف... خون پیراهن...بیا
خواستی همراه آن مریم... ز نخل
دانه ای خرما...به آن دامن.... بیا
یک سبد... نوزاد... دردستش عصا
مثل یک خط... از حدیثی...چون کسا
مثل یک مادر... کنار نیل باش
فکر من کن... مثل آن خیرالنسا
فکر خاموشیِ این دل را بِکُن
از درون آتش شدم... کاری بکن
یا بگو اینک خدای سفره مان
قطره ای باران ببارد.. این زمان
عاشق یک قصه... جایی می شود
مینویسد او... تمام خاطرش
عاشق همچون... شمایی می شود
خواستی... باطل کنی؟ سِحرش... بگو
یا بخوانی... آنچه بنوشت اش... بگو
حرمت دل را نگهدار و بمان
خواستی خامُش کنی؟... آتش... بگو
هرزمان عاشق شدی... با من... بیا
چاه یوسف... خون پیراهن...بیا
خواستی همراه آن مریم... ز نخل
دانه ای خرما...به آن دامن.... بیا
یک سبد... نوزاد... دردستش عصا
مثل یک خط... از حدیثی...چون کسا
مثل یک مادر... کنار نیل باش
فکر من کن... مثل آن خیرالنسا
فکر خاموشیِ این دل را بِکُن
از درون آتش شدم... کاری بکن
یا بگو اینک خدای سفره مان
قطره ای باران ببارد.. این زمان
۵۳۵
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.