یک شبی مجنون هوایی می شود

یک شبی مجنون... هوایی می شود
عاشق یک قصه... جایی می شود
مینویسد او... تمام خاطرش
عاشق همچون... شمایی می شود

خواستی... باطل کنی؟ سِحرش... بگو
یا بخوانی... آنچه بنوشت اش... بگو
حرمت دل را نگهدار و بمان
خواستی خامُش کنی؟... آتش... بگو

هرزمان عاشق شدی... با من... بیا
چاه یوسف... خون پیراهن...بیا
خواستی همراه آن مریم... ز نخل
دانه ای خرما...به آن دامن.... بیا

یک سبد... نوزاد... دردستش عصا
مثل یک خط... از حدیثی...چون کسا
مثل یک مادر... کنار نیل باش
فکر من کن... مثل آن خیرالنسا

فکر خاموشیِ این دل را بِکُن
از درون آتش شدم... کاری بکن
یا بگو اینک خدای سفره مان
قطره ای باران ببارد.. این زمان
دیدگاه ها (۲)

سخت بود نگه داشتنش...وقتی چمدان به دست جلوی در ایستاده بود.....

ڪاشڪی او مال من مـی شد و منتا نفـس دارم فـدایـش مـی شـدمڪاشڪ...

+سلاااااام عشقممم من اومدم از سربازی خانوووومم-you?+عههه اذی...

امشب واسه آخرین بار دارم عکسات میبینم...نیستی ببینی بی خدافظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط