سخت بود نگه داشتنش...
سخت بود نگه داشتنش...
وقتی چمدان به دست جلوی در ایستاده بود..
و به این فکر میکرد کدام کفش را بپوشد که این راه دور از خانه را دوام بیاورد...
نه سیگار میکشم نه گریه میکنم...
او خیلی وقت بود که رفته بود.
می دانستم...
قبل از پاهایش دلش را راهی کرده بود...
رفتنش حتمی بود،و ماندنش هم دیگر دردی را دوا نمیکرد...
لحظه به لحظه دورتر میشد..
خنده ام میگیرد..!
که چه خوش باورانه پشت پنجره ایستاده ام و با خود شرط میبندم که بر میگردد..
رفتنش خیال است و ماندنش رویا..
آن که تورا ترک میکند..
خیلی وقت است که چمدانش را آماده کرده و منتظر رفتن است..وتو فقط باید ظرف آبی یه دست بگیری و بدرقه اش کنی..
سفرت به سلامت..
وقتی چمدان به دست جلوی در ایستاده بود..
و به این فکر میکرد کدام کفش را بپوشد که این راه دور از خانه را دوام بیاورد...
نه سیگار میکشم نه گریه میکنم...
او خیلی وقت بود که رفته بود.
می دانستم...
قبل از پاهایش دلش را راهی کرده بود...
رفتنش حتمی بود،و ماندنش هم دیگر دردی را دوا نمیکرد...
لحظه به لحظه دورتر میشد..
خنده ام میگیرد..!
که چه خوش باورانه پشت پنجره ایستاده ام و با خود شرط میبندم که بر میگردد..
رفتنش خیال است و ماندنش رویا..
آن که تورا ترک میکند..
خیلی وقت است که چمدانش را آماده کرده و منتظر رفتن است..وتو فقط باید ظرف آبی یه دست بگیری و بدرقه اش کنی..
سفرت به سلامت..
۲۷۵
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.