سخت بود نگه داشتنش

سخت بود نگه داشتنش...
وقتی چمدان به دست جلوی در ایستاده بود..
و به این فکر میکرد کدام کفش را بپوشد که این راه دور از خانه را دوام بیاورد...
نه سیگار میکشم نه گریه میکنم...
او خیلی وقت بود که رفته بود.
می دانستم...
قبل از پاهایش دلش را راهی کرده بود...
رفتنش حتمی بود،و ماندنش هم دیگر دردی را دوا نمیکرد...
لحظه به لحظه دورتر میشد..
خنده ام میگیرد..!
که چه خوش باورانه پشت پنجره ایستاده ام و با خود شرط میبندم که بر میگردد..
رفتنش خیال است و ماندنش رویا..
آن که تورا ترک میکند..
خیلی وقت است که چمدانش را آماده کرده و منتظر رفتن است..وتو فقط باید ظرف آبی یه دست بگیری و بدرقه اش کنی..
سفرت به سلامت..
دیدگاه ها (۳)

ڪاشڪی او مال من مـی شد و منتا نفـس دارم فـدایـش مـی شـدمڪاشڪ...

دیشب ﻫﺮﭼﯽ ﺯﻧـــــﮓ ﺯﺩﻡ ﮔﻮﺷﯿـــﺸﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ ...ﻣﯿﺨﻮﺍﺳــــﺘﻢ ﺑ...

یک شبی مجنون... هوایی می شودعاشق یک قصه... جایی می شودمینویس...

+سلاااااام عشقممم من اومدم از سربازی خانوووومم-you?+عههه اذی...

امروز از زاویه‌ی دیگری می‌نویسم.قبلاً یه جایی نوشته بودم چقد...

گناهکار ) ۱۲۱ part بلافاصله از روی صندلی بلند شد و آشپزخانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط