parf 36
parf 36
ات:ازمن درو شو
تهیونگ:باشه
همینه که ازم درو شد منم زود از اوتاق رفتم بیرون که با صدایه تهیونگ برگشتم بهش نگاه کردم
تهیونگ:کجا
ات :میرم آب بخورم
و از اوتاق خارج شدم یه لیوان آب برداشتم دیدم تویه سالون سلگی نشسته بود منم رفتم پیشش داشت قهوه میخورد منم آبو جلوش ریختم
سلگی:چه غلتی میکنی
ات: وای الان مصلا عصبانی شدی(نیشخند)
بعدش قهوشو رویه میزی ریختم
سلگی:تو فکردی کی هستی ها
شونمو هول داد
ات:من خانمه این عمارتم(با عشوه)
م/ک:اینجا چه خبره
سلگی :مادر این دیونه قهومو ریخت رویه زمین و میگه خانمه این عمارته
م/ک: تو خانمه این عمارتی(با پوزخند)
ات:اره مادر شوهرم
م/ک:خیلی بی ادبی
ات:نه ازتو بیتربیت تر ندارین
م/ک دستشو بلند کرد منم چشمامو بستم اما سوزشی رویه گونم هیس نکردم وقتی چشمامو باز کردم تهیونگ رو دیدم دسته م/ک رو گرفته بود
م/ک: تو دسته منو گرفتی
تهیونگ:خاله مگه من نگفتم کاری به کارش نداشته باشید اون همسرمه(با داد)
وای انگاری نقشم داره عملی میشه(ات تویه زهنش)
م/ک:تو اونو به من ترجیح دادی
دیگه حرفی نزد و رفت
تهیونگ مچ دستمو گرفت و منو دنباله خودش کشوند و برد تویه اوتاق
تهیونگ:چرا باهاشون دعوا میکنی(داد)
ات:من نکردم اون سلگی آب منو ریخت جلویه پام(با حاله کیوت)
تهیونگ:از اینجور قیافه نگیر خوشم نمیاد(سرد)
وقتی تهیونگ گفت حالته کیوت نگیرم منم بهش نزدیک شدم و دستامو دوره گردنش حلقه کردم لبامو نزدیکه لباش کردم و چشمامو بستم گفتم تو خیلی دوسم داری کیم تهیونگ
خودمم هیچ جوابی نشنیدم و یه چیزه نرمی رویه لبام حس کردم تهیونگ بود داشت لبامو میبوسید منم مجبور بودم برایه نقشم همراهی کنم بعد از چند مین ازش جدا شدم
تهیونگ:خیلی ظآلمی
ات:اره میدونم
بدو رفتم رویه تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم تهیونگ اومد کنارم دراز کشید منم بهش نزدیک شدم و گفتم میشه بغلم کنی تا بخوابم
تهیونگ:معلومه بیا
صبح وقتی بیدار شدم دسته تهیونگ دوره کمرم بود اروم دستشو برداشتم و بلند شدم دوش کرفتم لباسامو پوشیدم (عکسشو میزارم)
و یه ارایشه موهامو فر دادم کردم تویه اینه به خودم نگاه کردم شاید زیاده روی کرد اما مجبور بودم من باید ازش انتقاممو بگیرم نه مصله اون بد ترش
تهیونگ: چیکار میکنی(خابالو)
ات:هیچی برایه شوهرم خودمو اماده میکنم
تهیونگ:شوهرت از دیروز چی عوض شده
ات:میخواهم باهات زندگیه جدیدی رو شروع کنم من تورو خیلی دوست دارم وقتی سرم پایین بود همیه حرفامو میزدم
تهیونگ هیچی نگفت از تخت بلند شد وبه سمته حموم رفت منم وقتی تهیونگ رفت رویه صندلیه میزه ارایش نشستم دستمو گذاشتن رویه قلبم
ات:تورو خدا تند تند نزن
سره میزه صبحانه
نشسته بودیم و صبحونه میخوردیم که به تهیونگ زنگ زدن وقتی حرفاش تموم شد
تهیونگ:پاشو کوک
ات:چیشده
تهیونگ:تویه کارام دخالت نکن
کوک:اتفاقی اوفتاده
تهیونگ:انگاری دونگی باز داره احمق بازی در میاره
ادامه دارد.............
ات:ازمن درو شو
تهیونگ:باشه
همینه که ازم درو شد منم زود از اوتاق رفتم بیرون که با صدایه تهیونگ برگشتم بهش نگاه کردم
تهیونگ:کجا
ات :میرم آب بخورم
و از اوتاق خارج شدم یه لیوان آب برداشتم دیدم تویه سالون سلگی نشسته بود منم رفتم پیشش داشت قهوه میخورد منم آبو جلوش ریختم
سلگی:چه غلتی میکنی
ات: وای الان مصلا عصبانی شدی(نیشخند)
بعدش قهوشو رویه میزی ریختم
سلگی:تو فکردی کی هستی ها
شونمو هول داد
ات:من خانمه این عمارتم(با عشوه)
م/ک:اینجا چه خبره
سلگی :مادر این دیونه قهومو ریخت رویه زمین و میگه خانمه این عمارته
م/ک: تو خانمه این عمارتی(با پوزخند)
ات:اره مادر شوهرم
م/ک:خیلی بی ادبی
ات:نه ازتو بیتربیت تر ندارین
م/ک دستشو بلند کرد منم چشمامو بستم اما سوزشی رویه گونم هیس نکردم وقتی چشمامو باز کردم تهیونگ رو دیدم دسته م/ک رو گرفته بود
م/ک: تو دسته منو گرفتی
تهیونگ:خاله مگه من نگفتم کاری به کارش نداشته باشید اون همسرمه(با داد)
وای انگاری نقشم داره عملی میشه(ات تویه زهنش)
م/ک:تو اونو به من ترجیح دادی
دیگه حرفی نزد و رفت
تهیونگ مچ دستمو گرفت و منو دنباله خودش کشوند و برد تویه اوتاق
تهیونگ:چرا باهاشون دعوا میکنی(داد)
ات:من نکردم اون سلگی آب منو ریخت جلویه پام(با حاله کیوت)
تهیونگ:از اینجور قیافه نگیر خوشم نمیاد(سرد)
وقتی تهیونگ گفت حالته کیوت نگیرم منم بهش نزدیک شدم و دستامو دوره گردنش حلقه کردم لبامو نزدیکه لباش کردم و چشمامو بستم گفتم تو خیلی دوسم داری کیم تهیونگ
خودمم هیچ جوابی نشنیدم و یه چیزه نرمی رویه لبام حس کردم تهیونگ بود داشت لبامو میبوسید منم مجبور بودم برایه نقشم همراهی کنم بعد از چند مین ازش جدا شدم
تهیونگ:خیلی ظآلمی
ات:اره میدونم
بدو رفتم رویه تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم تهیونگ اومد کنارم دراز کشید منم بهش نزدیک شدم و گفتم میشه بغلم کنی تا بخوابم
تهیونگ:معلومه بیا
صبح وقتی بیدار شدم دسته تهیونگ دوره کمرم بود اروم دستشو برداشتم و بلند شدم دوش کرفتم لباسامو پوشیدم (عکسشو میزارم)
و یه ارایشه موهامو فر دادم کردم تویه اینه به خودم نگاه کردم شاید زیاده روی کرد اما مجبور بودم من باید ازش انتقاممو بگیرم نه مصله اون بد ترش
تهیونگ: چیکار میکنی(خابالو)
ات:هیچی برایه شوهرم خودمو اماده میکنم
تهیونگ:شوهرت از دیروز چی عوض شده
ات:میخواهم باهات زندگیه جدیدی رو شروع کنم من تورو خیلی دوست دارم وقتی سرم پایین بود همیه حرفامو میزدم
تهیونگ هیچی نگفت از تخت بلند شد وبه سمته حموم رفت منم وقتی تهیونگ رفت رویه صندلیه میزه ارایش نشستم دستمو گذاشتن رویه قلبم
ات:تورو خدا تند تند نزن
سره میزه صبحانه
نشسته بودیم و صبحونه میخوردیم که به تهیونگ زنگ زدن وقتی حرفاش تموم شد
تهیونگ:پاشو کوک
ات:چیشده
تهیونگ:تویه کارام دخالت نکن
کوک:اتفاقی اوفتاده
تهیونگ:انگاری دونگی باز داره احمق بازی در میاره
ادامه دارد.............
۱۱.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.