part 37
part 37
وقتی تهیونگ داشت میرفت منم تا دمه در همراهش میرفتم که تهیونگ بهم نگاه کرد
ات:مراقبه خودت باش
تهیونگ سرشو تکون داد و رفت
منم رفتم اوتاقم به تخت نگاه کردم خیلی سیاه بود و دورو وره اوتاقو نگاه کردم با خودم گفت من تویه این اوتاق نمیمونم حالا میبینین
از اوتاق خارج شدم تویه عمارت میگشتم وای خدا چقد اوتاق دارن هیچ کدوم از اوتاق قشنگ نبودن بالاخره یکی از اوتاق که درش صورتی بود رسیدم درش قفل بود یادم اومد یه کیلید تویه کمد بود رفتم و برداشتم دره اوتاقو باز کردم خیلی توش تاریک بود دنباله سویچه چراغ میگشتم پیداش کردم و چراغو روشن کردم وای خدا این اوتاقه یا عمارت اول یه سالون کوچیک بود سمته راستش رفتم یه اوتاقه بچه بود خیلی قشنگ بود بعدش سمته چپش یه اوتاقه دیگی بود درشو باز کردم با دیدنش دهنم باز موند این اوتاق مصله اوتاقه شاهزاده و پرنسسه بود از اونجور تخته بود که بالاش تور جالیی داشت تختشم صورتی بود کله اوتاق برق میزد دره کمدو باز کردم و یه پیراهنه با یه شلوار لی برداشتم خیلی دوست داشتم و پوشیدمش و یه روژلب برداشتم زدم عطره خیلی قشنگی بود اونم یخوده زدم
ویو تهیونگ
وقتی وارده عمارت شدم بویه اتره مادرمو حس کردم و رفتم اوتاقه مادرم وقتی وارده اوتاقه مادرو پدرم شدم ات رو دیدم که پیراهنه مادرمو پوشیده بود دستشو گرفتم و روشو برگردوندم
ات:تهیونگ چیکار میکنی دستم درد گرفت
تهیونگ:تو چرا اومدی تویه این اوتاق ها بگو مگه نگفتم از اوتاقت نیا بیرون ها چرا اومدی این اوتاق(همیه حرفاشو با دادو عصبانیت و نفرت میگفت دسته ات رو انقد سفت گرفته بود که ات همش دستشو از دسته تهیونگ میکشیدی اما اون ولش نمیکرد)
ات: من که کاره بدی نکردم
تهیونگ:تو نباید میومدی تویه این اوتاق پیراهنو زود در بیار
ات:در نمیارم مگه ماله کدوم ملکییه
دستمو از دستش کشیدم گریم گرفته بود از اوتاق خارج شدم تهیونگ هم دنبالم میومد تویه سالون دوباره دستمو گرفت
ادامه دارد.......
وقتی تهیونگ داشت میرفت منم تا دمه در همراهش میرفتم که تهیونگ بهم نگاه کرد
ات:مراقبه خودت باش
تهیونگ سرشو تکون داد و رفت
منم رفتم اوتاقم به تخت نگاه کردم خیلی سیاه بود و دورو وره اوتاقو نگاه کردم با خودم گفت من تویه این اوتاق نمیمونم حالا میبینین
از اوتاق خارج شدم تویه عمارت میگشتم وای خدا چقد اوتاق دارن هیچ کدوم از اوتاق قشنگ نبودن بالاخره یکی از اوتاق که درش صورتی بود رسیدم درش قفل بود یادم اومد یه کیلید تویه کمد بود رفتم و برداشتم دره اوتاقو باز کردم خیلی توش تاریک بود دنباله سویچه چراغ میگشتم پیداش کردم و چراغو روشن کردم وای خدا این اوتاقه یا عمارت اول یه سالون کوچیک بود سمته راستش رفتم یه اوتاقه بچه بود خیلی قشنگ بود بعدش سمته چپش یه اوتاقه دیگی بود درشو باز کردم با دیدنش دهنم باز موند این اوتاق مصله اوتاقه شاهزاده و پرنسسه بود از اونجور تخته بود که بالاش تور جالیی داشت تختشم صورتی بود کله اوتاق برق میزد دره کمدو باز کردم و یه پیراهنه با یه شلوار لی برداشتم خیلی دوست داشتم و پوشیدمش و یه روژلب برداشتم زدم عطره خیلی قشنگی بود اونم یخوده زدم
ویو تهیونگ
وقتی وارده عمارت شدم بویه اتره مادرمو حس کردم و رفتم اوتاقه مادرم وقتی وارده اوتاقه مادرو پدرم شدم ات رو دیدم که پیراهنه مادرمو پوشیده بود دستشو گرفتم و روشو برگردوندم
ات:تهیونگ چیکار میکنی دستم درد گرفت
تهیونگ:تو چرا اومدی تویه این اوتاق ها بگو مگه نگفتم از اوتاقت نیا بیرون ها چرا اومدی این اوتاق(همیه حرفاشو با دادو عصبانیت و نفرت میگفت دسته ات رو انقد سفت گرفته بود که ات همش دستشو از دسته تهیونگ میکشیدی اما اون ولش نمیکرد)
ات: من که کاره بدی نکردم
تهیونگ:تو نباید میومدی تویه این اوتاق پیراهنو زود در بیار
ات:در نمیارم مگه ماله کدوم ملکییه
دستمو از دستش کشیدم گریم گرفته بود از اوتاق خارج شدم تهیونگ هم دنبالم میومد تویه سالون دوباره دستمو گرفت
ادامه دارد.......
۸.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.