Part41
#Part41
خیلی کمک کردبهم نگاکردواروم لب زد:مرسی بالبخند جوابشودادمومیخواستم قاشقوبزارم تودهنم که موهام ریخت جلوم کوک سریع موهاموگرفتو بردپشت گوشم باخجالت بش نگاکردم سرمواوردم بالاکه دیدم اجوشیواجومادارن بالبخندنگامون میکنن کوکم متوجه شدوسرشوانداخت پایین بعدغذاظرفاروجم کردیموبااسرارزیاداجوما نشستومنوکوک شروکردیم به ظرف شستن بماندکه چقد بهش کف مالیدمواون روم اب ریخ چون دیشب تاصب بازی میکردیم امروز تا دوخواب بودیمو باکوک ازساعت دوبیرون زدیم تا الان که دیگه ساعت هشته شبه نگران اعضابودیم که نگرانمون نشن اجوماشونم گوشی نداشتن چون کسیرونداشتن که بهش زنگ بزنن یه پسروعروس داشتن که تویه تصادف مرده بودن لباسای تنمونم ماله اونابوده مغازشونم به خاطره بدهی فلا تعطیله کاش انقدداشتم که بتونم کمکشون کنم اجوما:دخترم پسرم بیاین تواین اتاق بخوابین جاهاتونو انداختم بهم یه نگاه متعجب کردیم ینی الان باید تویه اتاق بخوابیم اجوشی:چرانشستین برین دیگه خجالت میکشین کوک:عاا ن ن الان میریم وبلندشدوگف پاشم بریم با تردید رفتیم تواتاق کوچیکی که دوتاتشک یه نفره کنارهم پهن بودونصف اتاق کوچیکو گرفته بودنصفشم کمدودیواریومیزارایشواینجوچیزالعنتی کاش میدونسیم ماشینوکجاگذاشتیم تابتونیم برگردیم اخه خیلی ازش دورشدیموباعث شدگم بشیم باکوک وسط اتاق وایساده بودیموبه تشکانگامیکردین هیچجوره نمیشد یکم فاصله داشته باشیم کوک:بیابخوابیم چاره ای نداریم ورفتودرازکشیدوبم نگاکردکه منم رفتم روتشک کنارش درازکشیدموبهش نگاکردم کوک:میگم یه سوال بپرسم ازت+همم بپرس کوک:اونروزکه دعوامون افتادمنظورت چیبودکه ازهمه چی به خاطرم گذشتی+عااها اونو میگی هیچی بیخیال بش فکرنکنکوک:اوکی شب خش وروشوبرگردوندانگارناراحت شد+خیله خب بابا ناراحت نشوبرات میگم کوک:نمیخواد+یااکوکی که برگشت باتعجب نگام کردگندزدم بدون پسوندصداش زدم+امم من منظورم چیزه کوک:بیخیال اشکالنداره خب بگو+ خانوادم مخالف امدنم به اینجابودن منوافراورویافرارکردیمو امدیم اینجاکوک:اووه ینی شهروندای فرارین واروم خندید+یه جورایی کوک:ینی انقدمنودوس داری خجالت کشیدم ازحرفش+من ولی یه دونه دوست دارم چشماشودرشت کردوگف:یه دونهه+اهمم شب بخیرمن دیگه خوابم میاد....کوک
عجب دخترپرومیگه یه دونه هه اینهمه دم از عاشقی میزنه بعد میگه یدونه دوست دارم چشماشوبسته بودونفساش منظم بودانگارکه خوابهنورماه که تواتاق بودسایه موژه هاشوروگونش نقاشی کرده بودزیبایش افسانه ای نبوددرنگاه اول ولی هرچقدکه بیشتربهش توجه میکردیزیباترمیشدبیشترخاص بودشبیه هیچ
خیلی کمک کردبهم نگاکردواروم لب زد:مرسی بالبخند جوابشودادمومیخواستم قاشقوبزارم تودهنم که موهام ریخت جلوم کوک سریع موهاموگرفتو بردپشت گوشم باخجالت بش نگاکردم سرمواوردم بالاکه دیدم اجوشیواجومادارن بالبخندنگامون میکنن کوکم متوجه شدوسرشوانداخت پایین بعدغذاظرفاروجم کردیموبااسرارزیاداجوما نشستومنوکوک شروکردیم به ظرف شستن بماندکه چقد بهش کف مالیدمواون روم اب ریخ چون دیشب تاصب بازی میکردیم امروز تا دوخواب بودیمو باکوک ازساعت دوبیرون زدیم تا الان که دیگه ساعت هشته شبه نگران اعضابودیم که نگرانمون نشن اجوماشونم گوشی نداشتن چون کسیرونداشتن که بهش زنگ بزنن یه پسروعروس داشتن که تویه تصادف مرده بودن لباسای تنمونم ماله اونابوده مغازشونم به خاطره بدهی فلا تعطیله کاش انقدداشتم که بتونم کمکشون کنم اجوما:دخترم پسرم بیاین تواین اتاق بخوابین جاهاتونو انداختم بهم یه نگاه متعجب کردیم ینی الان باید تویه اتاق بخوابیم اجوشی:چرانشستین برین دیگه خجالت میکشین کوک:عاا ن ن الان میریم وبلندشدوگف پاشم بریم با تردید رفتیم تواتاق کوچیکی که دوتاتشک یه نفره کنارهم پهن بودونصف اتاق کوچیکو گرفته بودنصفشم کمدودیواریومیزارایشواینجوچیزالعنتی کاش میدونسیم ماشینوکجاگذاشتیم تابتونیم برگردیم اخه خیلی ازش دورشدیموباعث شدگم بشیم باکوک وسط اتاق وایساده بودیموبه تشکانگامیکردین هیچجوره نمیشد یکم فاصله داشته باشیم کوک:بیابخوابیم چاره ای نداریم ورفتودرازکشیدوبم نگاکردکه منم رفتم روتشک کنارش درازکشیدموبهش نگاکردم کوک:میگم یه سوال بپرسم ازت+همم بپرس کوک:اونروزکه دعوامون افتادمنظورت چیبودکه ازهمه چی به خاطرم گذشتی+عااها اونو میگی هیچی بیخیال بش فکرنکنکوک:اوکی شب خش وروشوبرگردوندانگارناراحت شد+خیله خب بابا ناراحت نشوبرات میگم کوک:نمیخواد+یااکوکی که برگشت باتعجب نگام کردگندزدم بدون پسوندصداش زدم+امم من منظورم چیزه کوک:بیخیال اشکالنداره خب بگو+ خانوادم مخالف امدنم به اینجابودن منوافراورویافرارکردیمو امدیم اینجاکوک:اووه ینی شهروندای فرارین واروم خندید+یه جورایی کوک:ینی انقدمنودوس داری خجالت کشیدم ازحرفش+من ولی یه دونه دوست دارم چشماشودرشت کردوگف:یه دونهه+اهمم شب بخیرمن دیگه خوابم میاد....کوک
عجب دخترپرومیگه یه دونه هه اینهمه دم از عاشقی میزنه بعد میگه یدونه دوست دارم چشماشوبسته بودونفساش منظم بودانگارکه خوابهنورماه که تواتاق بودسایه موژه هاشوروگونش نقاشی کرده بودزیبایش افسانه ای نبوددرنگاه اول ولی هرچقدکه بیشتربهش توجه میکردیزیباترمیشدبیشترخاص بودشبیه هیچ
۵.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.