[واقعیت خاب]🦋🪄🖤
[واقعیت خاب]🦋🪄🖤
Part8
از اتاق عمل میارنش بیرون اما روش ی پارچه سفیده نه نه نهه این واقعیت نداره بلند شو لطفا با جیغ حرف میزدم خاستم پارچرو بزنم کنار اما یکی منو از موهام گرفتو کشید عقب تا ب خودم بیام سیلی ک تو صورتم خورد اشکامو بیشتر کرد سعی کردم درست نگاه کنم مادر جیهوپ بود با چشمای سرخش بهم نگاه کرد
^تموم شد؟کار خودتو کردی؟پسرمو ازم گرفتی دختره جادوگر حالا خیالت راحت شد؟ازت نمیگذرم کاش توی زندگیت هیچ وقت روی خوش زندگیو نبینی چقدر بهش گفتم از این دختر بگذر اما مرغش ی پا داشت از جلوی چشام گمشو دیگه هیچ وقت نیا طرف ما از زمین محو شو امیدوارم ب خاک سیاه بشینی و ی سیلی دیگه حرفی نمیزدم انگار با مرگ هوپیم منم مردم انگار دیگه روحی توی تنم نداشتم فقط ب سمت خروجی قدم برداشتم برای اخرین بار نگاهی ب جسم بی جون عزیزترین فرد زندگیم کردمو راه افتادم
_۴ روز بعد_
توی این چهار روز دیگ ا.تی وجود نداشت غذا نمیخوردم با کسی حرف نمیزدم فقط میخابیدم تا از واقعیت فرار کنم دلم براش تنگ شده بود پس از توی کمد ی لباس مشکی در اوردم و ب سمت جایی ک زندگیم خابیده بود رفتم تا نبودشو بروش بیارم...
Part8
از اتاق عمل میارنش بیرون اما روش ی پارچه سفیده نه نه نهه این واقعیت نداره بلند شو لطفا با جیغ حرف میزدم خاستم پارچرو بزنم کنار اما یکی منو از موهام گرفتو کشید عقب تا ب خودم بیام سیلی ک تو صورتم خورد اشکامو بیشتر کرد سعی کردم درست نگاه کنم مادر جیهوپ بود با چشمای سرخش بهم نگاه کرد
^تموم شد؟کار خودتو کردی؟پسرمو ازم گرفتی دختره جادوگر حالا خیالت راحت شد؟ازت نمیگذرم کاش توی زندگیت هیچ وقت روی خوش زندگیو نبینی چقدر بهش گفتم از این دختر بگذر اما مرغش ی پا داشت از جلوی چشام گمشو دیگه هیچ وقت نیا طرف ما از زمین محو شو امیدوارم ب خاک سیاه بشینی و ی سیلی دیگه حرفی نمیزدم انگار با مرگ هوپیم منم مردم انگار دیگه روحی توی تنم نداشتم فقط ب سمت خروجی قدم برداشتم برای اخرین بار نگاهی ب جسم بی جون عزیزترین فرد زندگیم کردمو راه افتادم
_۴ روز بعد_
توی این چهار روز دیگ ا.تی وجود نداشت غذا نمیخوردم با کسی حرف نمیزدم فقط میخابیدم تا از واقعیت فرار کنم دلم براش تنگ شده بود پس از توی کمد ی لباس مشکی در اوردم و ب سمت جایی ک زندگیم خابیده بود رفتم تا نبودشو بروش بیارم...
۲.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.