پارت 1 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
پارت 1 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
ا/ت ویو
شیطان قدرتاشونو یکی میکردن نمیتونستن از پا درم بیارن ولی قدرت شیطان خیلی زیاد بود دیگه داشت تموم میشد داشتم آتیش میگرفتم
دیگه همه چی تموم شد
جیهوپ ویو
یک بار دیگه تو آیینه به خودم نگاه کردم خوب شده بودم یه تیشرت هاوایی سفید و مشکی گشاد پوشیده بودم با یه شلوار لی مشکی تنگ لباسمو داخل شلوارم گذاشتم بودم دست گُل رو برداشتم و رفتم سمت عمارتش گرمای شدیدی رو حس میکردم ترسیدم نکنه چیزی شده سریع رفتم سمت عمارتش با صحنه ای که دیدم دست گُل از دستم افتاد شک شدم داشتن میسوروندنش این امکان نداره دست و پامو گم کرده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم سریع دوییدم سمتش ولی خیلی دیر شده بود سوخت و از بین رفت فقط لباسش سوخته روی زمین افتاده بود روی زانوهام افتادم رو زمین دیگه جونی تو بدنم نمونده بود اشکام میریختن همینطوری به اون لباس زل زده بودم که همه داد زدن
همه : تموم شد بلاخره از بین رفت ( با داد )
داشتن از خوشحالی جیغ میزدن خودمو جلوتر کشیدم و لباسشو گرفتم بغلم و گریه کردم یکی جلوم نشست محلش ندادم که بغلم کرد
پدر : دخترم رفت دخترمو.... تلسم کردن
اونم داشت گریه میکرد
جیهوپ : ه همش... تقص.. یر.. اونا.. س
بهشون نگاه کردم اون کثافتم اومده بود لباسو دادم دست پدر و پاشدم پرواز کردم سمتش و جلوش وایسادم و یقشو گرفتم
جیهوپ : همش تقصیر توعه عوضیه ( با داد )
خون جلوی چشمامو گرفته بود هیچی رو نمیدیدم
شیطان : هی آروم باش پسر چی شد عشقت رفت؟ اشکال نداره این نشد یکی دیگه عع راستی چقدر خوشتیپ کردی امشب خبری بود؟
یه مشت کوبیدم تو صورتش
جیهوپ : میدونی امشب یه خبری هست اونم خبر مرگ توعه
انداختمش رو زمین و فقط میزدمش که با قدرتش بلندم کرد
شیطان : به چه جراتی دست رو من بلند میکنی ها
جیهوپ : میکشمت تویه عوضی مگه چیکارت داشت که این کارو باهاش کردی( با داد )
شیطان : اون باید برای من میشد حالا که نشد باید میمرد
جیهوپ : تو یه کثافتی ( با داد )
شیطان : خفه شو
پرتم کرد تو دیوار درد خیلی بدی تو کمرم پیچید لعنتی اشکام سرازیر شدن دیگه نمیتونم کنترل کنم اومد جلوم رو زانوهاش نشست و موهامو گرفت و کشید
شیطان : دفعه آخریه که میگم ، نمیخوام ببینمت به نفعته جلو چشمام نباشی
ولم کرد و رفت همونجا خوابیدم و زانوهامو بغل کردم حالم دست خودم نبود اشکام بی اختیار روی گونه هام جاری میشدن دلم خون بود یکی جلوم نشست چشمامو بستم
جیهوپ : از اینجا برو ( با داد )
پدر : پسر.. م پا.. شو بیا بری.. م
پدر بود
جیهوپ : پ..در ا..ز ای..نجا بر..و
پدر : بیا... این.. جا
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم اونم حالش بد بود دستاشو باز کرده که برم بغلش جون نداشتم بلند شم فکر کنم خودش فهمید بازومو گرفت و کشوندم تو بغلش بغلش آرامش داشت ولی اگه الان توی دنیای آرامشم باشم بازم دلم خونه بازم حالم بده تو بغلش اشک ریختم لباسشو تو دستم فشار دادم اشکام هی بیشتر و بیشتر میشد
................
نمیدونم چقدر گذشته گریم تقریبا بند اومده کل صورتم خیسه چشمام میسوزه از بغل پدر دراومدم چشمام تار میدید درست نمیدیدمش
پدر : پسرم باید فراموش... کنیم ا/تو.. تو قلبت نگه دار
جیهوپ : نمیشه اون برمیگرده... من... میدونم
پدر : اون دیگه رفته هیچ وقت برنمیگرده اینو قبول کن
جیهوپ : ن نه برمیگرده اون.. اون منو تنها نمیزاره
سریع پرواز کردم سمت عمارتش همونجا بود چون همه ی اتفاقا جلوی عمارتش اتفاق افتادم درو باز کردم و رفتم داخل خونه بوی ا/تو میداد یه نفس عمیق کشیدم و درو بستم رفتم جلوتر رو میزو شمع چیده بود غذا درست کرده بود همه ی این کارا رو برای من کرده بود اولین قطره اشکم افتاد
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم اتاقش خیلی مرتب بود از وقتی بهم اعتراف کردیم و با هم بودیم همیشه اتاقش مرتب بود
خودمو پرت کردم رو تخت و بالشتشو بغل کردم اشکام بازم میومدن اصلا حالم خوب نبود
ا/ت ویو
شیطان قدرتاشونو یکی میکردن نمیتونستن از پا درم بیارن ولی قدرت شیطان خیلی زیاد بود دیگه داشت تموم میشد داشتم آتیش میگرفتم
دیگه همه چی تموم شد
جیهوپ ویو
یک بار دیگه تو آیینه به خودم نگاه کردم خوب شده بودم یه تیشرت هاوایی سفید و مشکی گشاد پوشیده بودم با یه شلوار لی مشکی تنگ لباسمو داخل شلوارم گذاشتم بودم دست گُل رو برداشتم و رفتم سمت عمارتش گرمای شدیدی رو حس میکردم ترسیدم نکنه چیزی شده سریع رفتم سمت عمارتش با صحنه ای که دیدم دست گُل از دستم افتاد شک شدم داشتن میسوروندنش این امکان نداره دست و پامو گم کرده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم سریع دوییدم سمتش ولی خیلی دیر شده بود سوخت و از بین رفت فقط لباسش سوخته روی زمین افتاده بود روی زانوهام افتادم رو زمین دیگه جونی تو بدنم نمونده بود اشکام میریختن همینطوری به اون لباس زل زده بودم که همه داد زدن
همه : تموم شد بلاخره از بین رفت ( با داد )
داشتن از خوشحالی جیغ میزدن خودمو جلوتر کشیدم و لباسشو گرفتم بغلم و گریه کردم یکی جلوم نشست محلش ندادم که بغلم کرد
پدر : دخترم رفت دخترمو.... تلسم کردن
اونم داشت گریه میکرد
جیهوپ : ه همش... تقص.. یر.. اونا.. س
بهشون نگاه کردم اون کثافتم اومده بود لباسو دادم دست پدر و پاشدم پرواز کردم سمتش و جلوش وایسادم و یقشو گرفتم
جیهوپ : همش تقصیر توعه عوضیه ( با داد )
خون جلوی چشمامو گرفته بود هیچی رو نمیدیدم
شیطان : هی آروم باش پسر چی شد عشقت رفت؟ اشکال نداره این نشد یکی دیگه عع راستی چقدر خوشتیپ کردی امشب خبری بود؟
یه مشت کوبیدم تو صورتش
جیهوپ : میدونی امشب یه خبری هست اونم خبر مرگ توعه
انداختمش رو زمین و فقط میزدمش که با قدرتش بلندم کرد
شیطان : به چه جراتی دست رو من بلند میکنی ها
جیهوپ : میکشمت تویه عوضی مگه چیکارت داشت که این کارو باهاش کردی( با داد )
شیطان : اون باید برای من میشد حالا که نشد باید میمرد
جیهوپ : تو یه کثافتی ( با داد )
شیطان : خفه شو
پرتم کرد تو دیوار درد خیلی بدی تو کمرم پیچید لعنتی اشکام سرازیر شدن دیگه نمیتونم کنترل کنم اومد جلوم رو زانوهاش نشست و موهامو گرفت و کشید
شیطان : دفعه آخریه که میگم ، نمیخوام ببینمت به نفعته جلو چشمام نباشی
ولم کرد و رفت همونجا خوابیدم و زانوهامو بغل کردم حالم دست خودم نبود اشکام بی اختیار روی گونه هام جاری میشدن دلم خون بود یکی جلوم نشست چشمامو بستم
جیهوپ : از اینجا برو ( با داد )
پدر : پسر.. م پا.. شو بیا بری.. م
پدر بود
جیهوپ : پ..در ا..ز ای..نجا بر..و
پدر : بیا... این.. جا
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم اونم حالش بد بود دستاشو باز کرده که برم بغلش جون نداشتم بلند شم فکر کنم خودش فهمید بازومو گرفت و کشوندم تو بغلش بغلش آرامش داشت ولی اگه الان توی دنیای آرامشم باشم بازم دلم خونه بازم حالم بده تو بغلش اشک ریختم لباسشو تو دستم فشار دادم اشکام هی بیشتر و بیشتر میشد
................
نمیدونم چقدر گذشته گریم تقریبا بند اومده کل صورتم خیسه چشمام میسوزه از بغل پدر دراومدم چشمام تار میدید درست نمیدیدمش
پدر : پسرم باید فراموش... کنیم ا/تو.. تو قلبت نگه دار
جیهوپ : نمیشه اون برمیگرده... من... میدونم
پدر : اون دیگه رفته هیچ وقت برنمیگرده اینو قبول کن
جیهوپ : ن نه برمیگرده اون.. اون منو تنها نمیزاره
سریع پرواز کردم سمت عمارتش همونجا بود چون همه ی اتفاقا جلوی عمارتش اتفاق افتادم درو باز کردم و رفتم داخل خونه بوی ا/تو میداد یه نفس عمیق کشیدم و درو بستم رفتم جلوتر رو میزو شمع چیده بود غذا درست کرده بود همه ی این کارا رو برای من کرده بود اولین قطره اشکم افتاد
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم اتاقش خیلی مرتب بود از وقتی بهم اعتراف کردیم و با هم بودیم همیشه اتاقش مرتب بود
خودمو پرت کردم رو تخت و بالشتشو بغل کردم اشکام بازم میومدن اصلا حالم خوب نبود
۶۵.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.